ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پسر عموی من سالهاست در سیاتل آمریکا زندگی میکند. تقریبا چهل سال پیش ، در حدود سن بیست سالگی مهاجرت کرد . هرکس در مورد علت رفتنش، چیزی میگوید. خیلی هم مهم نیست. ظاهرا کار و بارش خوب است و زندگی خوبی دارد... سالها پیش در آستانه چهل سالگی ، یک دختر ایرانی برایش گرفتند و برایش فرستادند،. خواهر برادرهایش که خیلی از حال و روزش تعریف میکنند. این اواخر، تقریبا سالی یک بار برای انجام کارهای دندانپزشکی اش به ایران میآید، میگوید هزینه های دندانپزشکی آنجا بسیار زیاد است..
نمیدانم این احساس من درست است یا نه؟! غم عجیبی در چشمانش دیده میشود.. ندیده ام از ته دل بخندد... دلم برایش میسوزد، دوران جوانی اش را تک و تنها در کشور غریب، آن طرف دنیا گذرانده است، اوایل، پنج شش سال یک بار به ایران میآمد و تقریبا در هیچ یک از مراسم غم و شادی خانواده ی پر جمعیتشان شرکت نکرده است. وقتی مادرش فوت کرد برای مراسم چهلمش خودش را رساند...
با خودم میگویم دو روز زندگی دنیا که با چشم بهم زدنی میگذرد ارزش اینهمه غربت و تنهایی را دارد؟!
خدا رحمت کند پدر بزرگم را همیشه میگفت «آدم یک لقمه نون و ماست بخورد ولی با دل خوش بهتر از هر چیزی ست.»
سلام. نمیدونم غربت و تنهایی در کشور غریب چقدر آزاردهندهست، ولی من اصلاً دوست ندارم کشورم را ترک کند.
مطمئن هستم تعداد زیادی از آنها که مهاجرت کردند اگر زمان به عقب برگردد حاضر نیستند تن به این کار بدهند.