ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
جمعه ای که گذشت تصمیم گرفتیم به باغ وحش برویم ...این پسر کوچولوی ما عاشق حیوانات ست ، اگر صبح تا شب پای برنامه های حیات وحش شبکه مستند بنشیند ، خسته نمیشود ...
گفتیم برویم باغ وحش تا از نزدیک حیوانهای مختلف را ببیند ، ای کاش می بودید و عکس العمل هایش را با دیدن حیوانات مختلف می دیدید ، از دیدن بعضی تعجب میکرد ، با دیدن شیر و ببر ترس را در چهره اش میشد دید ، با دیدن بعضی ذوق میکرد خلاصه کلی برایش جالب بود ...
دختر بزرگم حاضر نشد با ما بیاید و معتقد است دیدن حیوانات وحشی در قفس و اسارت اصلا لذتی ندارد ...
البته تا حدودی درست میگوید ، وقتی میبینی گرگ و پلنگ و ببر و شیر با آن همه انرژی و خوی وحشی گری کنج قفسی نشسته اند و مردم را نگاه میکنند یا دور قفس چند متری شان مدام در حال راه رفتن هستند و به نظر افسرده و یا روانی شده اند ، دلت برایشان میسوزد .
زبان بسته ها به گمانم بعد از چند سال ، دویدن وشکار کردن از یادشان برود و استعدادهایشان در نطفه خفه شود ....
تشابه عجیبی بین زندگی این حیوانها و بیشتر ما آدم ها هست این که تمام زندگی مان خلاصه شده در خوردن و خوابیدن و دور خودمان گشتن در قفسی که برای خودمان ساخته ایم و روحمان را در آن اسیر کرده ایم ، البته قفس ما با آنها یک فرقی دارد و آن هم وجود یک تبلت یا موبایل در آنجاست که هر روز ما را با اطلاعات نه چندان به درد بخوری بمباران میکند ....