هیچ وقت برای شما هم این سؤال پیش آمده است که چرا کشورهای غربی تا کنون تکنولوژی هایی چون موبایل و ماهواره و استفاده از انواع شبکه های اجتماعی را نه تنها تحریم نکرده اند بلکه بازار خاورمیانه خصوصا ایران مهمترین مراکز فروش جدیدترین تلفن های همراه و استفاده رایگان از امکانات آنهاست ؟و سالانه میلیاردها دلار هزینه میکنند تا صدها شبکه فارسی زبان ماهواره برای فقط چند کشور محدود فارسی زبان برنامه تولید کنند؟
برادر مریم خانم همسایه ما دیماه گذشته برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته است....
مریم خانم میگوید :"ما از طریق وایبر با آنها در تماسیم. خانم برادرم میگوید استفاده از شبکه های اجتماعی و بعضی از امکانات ارتباطی در آنجا به راحتی ایران نیست و برای بعضی از آنها باید هزینه زیادی پرداخت کنیم."
نمی دانم تا کی میخواهیم سرمان را مانند کبک زیر برف کنیم؟
روز مادر مبارک.


تهرانی ها عادت دارندفقط در ایام خاص و اعیاد به مناسبت های مختلف بر سر مزار رفتگانشان بروند.
ما هم به سبک آنها چنین میکنیم.و هر بار پشیمان میشویم ولی از رو نمیرویم وعبرت نمیگیریم.!!
دیروز دومین سال فوت پدر بزرگم بود همگی قرار گذاشتیم برویم بهشت زهرا .
چشمتان روز بد نبیند.وقتی به انتهای بزرگراه امام علی که منتهی به صالح آباد میشود رسیدیم اتوبان قفل شد.
نه راه پس داشتیم نه راه پیش! جای شما خالی !مسافتی حدود نیم کیلومتر را در عرض یک ساعت پیمودیم!!!
گل فروشهای کنار جاده هم مزید بر علت شده بودند
.
هنوز هم من فلسفه این گل بردن بر سر مزار رفتگان را نفهمیده ام.
دراین بین فرصت پیدا کردیم سرنشینان سایر ماشین ها را ور انداز کنیم
.
این جمعیتی که من میدیدم سر و شکلشان به همه چیز میخورد جز کسانی که قصد رفتن به قبرستان را دارند.
آهنگهایی هم که از برخی از ماشینها به گوش میرسید بیشتر برای رفتن به مجلس عروسی مناسب بود تا ترحیم
البته که به دلیل سخاوتشان ما را هم از فیض محروم نفرمودند.
با خودم میگفتم اگر این یک ساعت را در خانه مینشستم و یک جزء قران میخواندم بهتر بود یا....
.
خلاصه با هر مکافاتی که بود خودمان را رساندیم.به گمانم یک ربع هم ننشستیم و بازگشتیم
.
حقا که درست گفته اند "عقل که نباشد جان در عذاب است"
.
کارهای ما نه تنها روح رفتگانمان را شاد نمیکند بلکه روح خودمان را هم عذاب میدهد
در همسایگی ما پیرمردی زندگی میکرد فرتوت و ناتوان.....کمرش خمیده بود وبه سختی سرش را بالا میگرفت...... هر روز کارش این بود که روی صندلی کوچکی مقابل بقالی سر کوچه آفتاب بگیرد و رفت وآمد مردم را ببیند وبا همسایه ها سلام علیک کند...
دلم برایش خیلی می سوخت و گاهی آینده خودم را در چهره او میدیدم....او هم حتما در جوانی شاداب و پر انرژی بوده و برای خودش برو بیایی داشته...... تنها در یک خانه بزرگ و قدیمی زندگی میکرد که معمولا رفت و آمدی در آن نمی شد و شبها چراغهایش خاموش بود ....
شاید فقط زمین آن خانه میلیاردها تومان می ارزید. با خودم میگفتم اگر وارثانی داشته باشد بعد از مرگش چه ثروتی به آنها میرسد ولی ظاهرا بی کس و کار است.ای کاش این خانه را وقف کار خیری کند تا لااقل بعد از مرگش به دردش بخورد......
یک هفته قبل از عید فوت کرد و اعلامیه اش را روی دیوار کوچه دیدم ...
از خودم خجالت کشیدم چون هوا که سرد شد مدتی بود به کوچه نمی آمد با خودم میگفتم حتما بیمار شده .....ای کاش زودتر دل از دنیا بکند و از این همه تنهایی و ناتوانی راحت شود!!!....
البته که از دعای گربه سیاه باران نمی بارد که اگر اینگونه بود اینهمه دچار کم آبی نبودیم!..
خلاصه بعد از مرگش بود که فهمیدیم نه تنها بی کس و کار نبوده بلکه فرزندان خیلی سرشناسی هم داشته !....
این را از روی دیوارهای خانه اش فهمیدیم چون تمام دیوارهای خانه بزرگ ودوبرش پر بود از بنرهای تسلیتی که افراد حقوقی و حقیقی مختلف برای فرزندانش فرستاده بودند و تا یک هفته کوچه ما پر بود از عطر تاج گلهای گران قیمتی! که برایشان آورده بودند....
بقیه مطلب را خودتان بنویسید و بخوانید..............
دوباره سال جدید همه را از چشم انتظاری در آورد.
امیدوارم امسال برای همه مبارک ومیمون باشد و پر از خیر و برکت.
فصل بهار سعی میکنم هر روز عصربچه هارا به پارک نزدیک منزلمان ببرم تا از طبیعت بهار استفاده کنند.
دیروز وقتی روی نیمکت نشسته بودم و به درختان سرسبز و شاداب پارک نگاه میکردم و آنها را با اوضاعشان در چند هفته قبل از شروع بهار مقایسه میکردم به یاد این عبارت افتادم که "بهار رستاخیز طبیعت است ".
به گمانم رسید خداوند هر سال رستاخیز را در مقابل چشمان همه نشان میدهد تا جای هیچ شک و شبهه ای برای کسی نماند.
درختانی که در چند هفته پیش خشک و مرده بودند د رعرض چند روز چنان شاداب و سرسبز شده اند که در حیرت می مانی که چگونه فهمیده اند بهار شده است و باید جوانه بزنند و شکوفه کنند.
پارکی که در زمستان مانند قبرستان بود الان پر شده از صدای شادی بچه ها ...
خوب که گوش کنیم آواز انواع پرنده ها را میشنویم...
گربه ها در بین درختها مشغول جست و خیز و بازی اند...
روی زمین پر از مورچه که در تکاپوی جمع آوری آذوغه اند...
و درختها و گلها که بیشتر از همه بهار را باور کرده اند!
و در این بین فقط ما مانده ایم تنها اندر خم یک کوچه و نمیدانیم چگونه بهاری شویم و از نو شروع کنیم.
هفته پیش رفتیم بهارستان تا برای دخترم کفش بخریم.
چون جای پارک پیدا نکردیم قرار شد همسرم توی ماشین بنشیند تا ما برویم خرید کنیم.
وقتی وارد پاساژ شدم یک لحظه فکر کردم دارم وارد حرم امام رضا میشوم!
از شدت شلوغی نمی توانستم قدم از قدم بردارم و چون دست دخترم توی دستانم بود میترسیدم ازدحام جمعیت او را اذیت کند بنابراین از همان مغازه اول پاساژ یک جفت کفش برایش خریدم و برگشتیم توی ماشین واو را سپردم به پدرش و گفتم برگردند خانه تا من بتوانم دوری بزنم و خریدی بکنم.
راستش را بخواهید داشتم از تعجب شاخ در می آوردم هنوز آن جا را اینقدر شلوغ ندیده بودم.
البته نزدیک عید به هر یک از مراکز خرید بروی همین است .در تهران که اینطور است در بقیه شهر ها نمی دانم؟
با خودم گفتم این که میگویند قدرت خرید مردم کم شده ...وضعیت اقتصادی نابسامان است...گرانی بیداد میکند...پس این ها که من میبینم که هستند؟....فرشته اند یا جن؟....
چند ساعتی طبقات مختلف را زیرو رو کردم و وقتی به خودم آمدم متوجه شدم شب شده ...و قتی از پاساژ بیرون آمدم آسمان تاریک تاریک بود وحتی با وجودی که در اکثر مغازه ها تلویزیون روشن بودمتوجه اذان هم نشده بودم با خودم گفتم بی خود نیست میگویند بازار محل رفت و آمد شیاطین است !!..راست میگویند....زمان از دست آدم در میرود....
آنقدر خسته شده بودم که میخواستم کنارخیابان بنشینم.راستش را بخواهید یکی از زجر آور ترین کارهای دنیا برای من خرید کردن است.اگر بخواهند مرا شکنجه بدهند و اعتراف بگیرند باید نصفه روز مرا دریک بازار بچرخانند حتما اعتراف میکنم
هر وقت دلتان برای دوران مجردی تان تنگ میشود و از این که ازدواج کرده اید پشیمانید و احساس بدبختی میکنید به یاد روز هایی بیفتید که سر سجاده از خدا عاجزانه التماس میکردید که بخت شما را هم باز کند.....بنابراین دعا کنید تا تمام آنها که مجردند مثل شما بدبخت شوند!
هر وقت از دست گریه های شبانه نوزادتان جانتان به لبتان رسید و از شدت بی خوابی در دلتان گفتید چه غلطی کردم بچه دار شدم به یاد همسرانی باشید که سالهاست در آرزوی بچه دار شدن با حسرت به کودکان دیگران نگاه میکنند....و برای آنها هم دعا کنید تا طعم این بی خوابی ها را بکشند!
هر وقت نتوانستید سرکشی های نوجوانتان را تحمل کنید به یاد زمانی بیفتید که از شدت تب بی جان روی دستان شما از این درمانگاه به آن درمانگاه به دنبال راه در مانی بودیدکه دوباره سرحال شود و اذیت هایش را شروع کند.... برای سلامتی جوانهایی که در بستر بیماری با مرگ میجنگند تا امید مادرانشان قطع نشود دعا کنید تا دوباره به سرکشی هایشان ادامه دهند!
هر وقت از غر زدن ها و امر و نهی های تکراری پدر و مادرتان خسته شدید به یاد کسانی باشید که مجبورند به قبرستان بروند و در کنار تلی از خاک از آنها بخواهند برایشان دعا کنند تا گره از زندگیشان باز شود.....پس برای آرامش روح همه پدر ها و مادر ها دعا کنید.....
هر وقت فکر کردید اوضاع اقتصادی ,اجتماعی و سیاسی جامعه ما خیلی وحشتناک است و نمی توانید تحمل کنید و باید خودکشی کنید...به یاد مردمی باشید که دربرخی از شهرهای عراق و سوریه از ترس این که مورد شبیخون آدمکش هایی به نام داعش قرار نگیرند تا صبح چشمشان را خواب نمیگیرد و برای امن شدن همه شهر ها و خانه ها و خواب راحت پدر ها و مادر ها و بچه ها دعا کنید....
هر گاه احساس کردید خیلی از خدا دور شدید و یا شما را فراموش کرده است! دستتان را روی قلبتان بگذارید تا بفهمید در هر دقیقه هشتاد بار شما را صدا میکند...پس دعا کنید و مطمئن باشید که جوابتان را میدهد.
به یاد سخنان استاد پناهیان افتادم که می گفتند:
خداوند در قران میفرماید:" مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را"
مثل درویشی نباشیم که وقتی پادشاه را در گذری دید و از او خواست تا حاجتی را بیان کند تا برایش اجابت نماید برای دهن کجی به او و ابراز بی نیازی حاضر نشدخواسته ای را مطرح کند!!
وقتی کریمی از ما میخواهد از او حاجتی بخواهیم عاقلانه نیست که ابراز نیاز نکنیم....
این روزها خیلی مطلب دارم برای نوشتن ولی نمی دانم چرا نمی توانم تمرکز کنم تا بنویسم یا نمی دانم از کدامش بنویسم؟
از حال و هوای مردم در شب عید ....از خرید کردنهای تکراری شان ...از کسانی که نمی توانند به فکر خرید باشند چون پول یارانه شان کفاف نمیدهد ....از آنهایی که نمیدانند این همه پول را چگونه خرج کنند؟...
از شلوغی و ازدحام سر سام آور خیابانها و مراکز خرید....از خانه تکانی های دل خوش کنکمان.....
از مطالبی که در جلسات استاد پناهیان این چند روز شنیدم ......
از حال و هوای بهاری اسفند....ازغصه تمام شدن یک سال دیگر از عمر و به بطالت گذشتنش.....
از سریال جالب افسانه ماه و خورشید......
از خور و خواب شهوت !....از حَیَوان خبر ندارد ز مقام آدمیت!
برای هر کدام از این ها میتوانم صفحه ها بنویسم ولی حوصله ندارم....شاید چون هم نویسنده خوبی نیستم و هم خواننده منتظری ندارم .
این را هم که گاهی می نویسم برای این است که انباشته های ذهنی ام کم شود و شاید روزی به درد کسی بخورد.
اسفند برای من ماه عجیبی ست.
وقتی این ماه به نیمه می رسد به من شوک دست می دهد دیگر باورم میشود یک سال دیگر هم دارد تمام میشود و من یک سال پیر تر میشوم .شاید خیلی ها این گونه باشند ولی برای امثال من که در اسفند به دنیا آمده ایم این موضوع بیشتر صدق می کند.
و دایم این اشعار در ذهنم جریان دارند:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بود است مراد وی از این ساختنم
جان که از عالم علوی است یقین می دانم
رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می نهد اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
شمس تبریز اگر روی به من بنمایی
والله این قالب مردار به هم در شکنم
امروز سر سفره صبحانه بی اختیار بغضم ترکید و اشکم در آمدو صبحانه بقیه را زهرشان کردم .....
دلم می خواست ساعتها گریه کنم و عقده سی و چند سال زندگی تکراری و بی حاصلم را بر سر خودم خالی کنم...
با خواندن این کتاب حالم از این همه رفاه و آسودگی مزخرف به هم می خورد....حالم از خودم به هم می خورد....
از روزهای تکراری ام ...از ترس و دلهره های بی دلیلم ....از دلبستگی ها و دلمشغولی های تهوع آورم....
با خواندن این کتاب پا به پای مردم آبادان در کوچه پس کوچه های آن می دویدم و شاهد بی خانمان شدن زنانی بودم که هر روز با وسواس زندگی شان را مرتب میکردند.....شاهد ضجه های کودکانی بودم که در مقابل جنازه مادرانشان به دنبال آشنایی میگشتند....شاهد بهت وحیرت پدرانی بودم که نمی دانستند چگونه باید از خانه و ناموسشان دفاع کنند...
با خواندن این کتاب دیگر خجالت میکشیدم دعا کنم بهشتی شوم احساس میکردم بهشت من همین دنیاست با تمام مشکلاتش....اگر من به بهشت بروم آنها که سرگذشتشان را در این کتاب خواندم کجا بروند؟....
با خواندن این کتاب احساس میکردم هر بار که از حمام بیرون می آیم یا پس از قضای حاجت باید ساعتها سجده شکر به جا آورم....باید از اینکه شوری و بی نمکی و یا نوع غذا مرا اذیت کند خجالت بکشم ....باید بعد از خوردن هر لقمه دو رکعت نماز شکر بخوانم....
با خواندن این کتاب حالم از تمام کسانی که بر سر مسایل سیاسی و اقتصادی و قیمت نان و بنزین با هم مشاجره می کنند بهم میخورد ....حالم از تمام آنها که فراموش کرده اند بهای آسایش و رفاه و امنیت و مقامشان را چه کسانی و با چه قیمت گزافی پرداخته اند به هم میخورد....
با خواندن کتاب " من زنده ام"حالم از خودم به هم میخورد که هنوز زنده ام.....
به شما پیشنهاد نمی کنم این کتاب را بخوانید از شما خواهش می کنم این کتاب را بخوانید و به نوجوانان و جوانانی که دوستشان دارید آن را هدیه کنید.
این روزها برای بیشتر ما یادآور خاطرات زیادی است چه آنها که در جریان انقلاب بوده اند و قبل از آن هم زندگی کرده اند و چه ما که بعد از انقلاب به دنیا آمده ایم و خاطرات خوبی از جشن های دهه فجر مدرسه داریم.
البته در این بین آدم های زیادی هستند که حرف زدن از آن روزها برایشان دردناک است ودر بین آنها افرادی پیدا می شوند که هنوز هم قائل اند به این که اصل انقلاب کردن ما اشتباه بوده است و مردم از سر شکم سیری و یا جو گیری و تابع احساساتشان قیام کردند و الان خیلی از آنها پشیمان هم شده اند.
شما هم احتمالا در اطرافیانتان از هر قشر و گروهی و با هر سطح سواد و طبقه اجتماعی از این دست دیده اید.
به این که حرف آنها درست است یا نه؟ کاری ندارم و اصلا دلم نمی خواهد نظر آنها را نقد کنم.
ولی همیشه دوست داشتم به تک تک آنها پیشنهاد کنم لا اقل اگر به کتابهای تاریخی اعتماد ندارندچند جلد از کتابهایی که خود خاندان پهلوی واطرافیانشان تحت عنوان زندگینامه و یا خاطرات نوشته اند و معمولا اکثر آنها در خارج از کشور به چاپ رسیده است و بعدها در ایران به زبان فارسی ترجمه شده است را به دقت بخوانند.
اکثر این کتابها با هدف فاش کردن حقایقی است که سبب شده حکومت پهلوی تضعیف شود و دیگران را متهم کردن و خودشان را تبرئه کردن است ولی خواسته یا نا خواسته زیر آب هم را می زنند و همدیگر را رسوا میکنند و حتی بعضی از آن کتابها در حقیقت جوابیه کتاب های دیگر و مطالب آنهاست.
از جمله این کتابها میتوان به "دخترم فرح" نوشته فریده دیبا مادر فرح
کتاب "دختر یتیم "که شامل مجموعه مصاحبه های فرح در خارج از کشور و شرح خاطراتش
کتاب خاطرات اردشیر زاهدی و کتاب خاطرات شعبان جعفری
اشاره کرد . بعد از خواندن آنها شاید بهتر بتوانیم در مورد علت قیام وانقلاب مردم ایران نظر دهیم و در مورد اوضاع الان حکومت و کشور انقاد کنیم .