من نمیدانم این که یک شبی در طول سال فقط یک دقیقه از شب قبل و بعدش طولانی تر است چه تبریک گفتنی دارد؟
یکی نداند فکر میکند ما ایرانیها چقدر وقت و زمان برایمان با ارزش است ،که به خاطر یک دقیقه وقت اضافه جشن میگیریم.
و جالب تر این که چقدر خوراکی های جور وا جور برای این شب فراهم میکنیم تا بخوریم .....انگار زمان زیاد میشود ،معده هایمان هم کش می آید...
ای کاش در برنامه های مختلف تلویزیون هم به جای تبلیغ این همه غذا های جور وا جور کمی در مورد سایر سنت های زیبای این شب مثل حافظ خوانی تبلیغ میشد.....
دقت کرده اید جدیدا چقدر در برنامه های مختلف ، آموزش آشپزی و یامسابقات آشپزی پخش میشود... .فقط کم مانده درکناراخبار گو ها هم یک آشپز بایستد و غذا بپزد....بعد میگویند چرا آمار مطالعه در کشور ما اینقدر پایین ست ....
کل برنامه های صدا و سیما را بررسی کنیم چند در صد اختصاص به کتاب و کتاب خوانی و چند درصد در مورد غذا و آشپزی ست.....
ولی به هر جهت شب یلدا هم مانند چهار شنبه سوری از سنتهای قدیمی ماست ....فلسفه اش چیست و به چه درد میخورد بماند...
همین مهمانی ها و دور هم نشستن های فامیلی هم برای خودش حال و هوایی دارد .....
امسال شب یلدا مصادف شده با سالروز ولایت امام زمان ( عج)
دعا کنیم با ظهورش شب یلدای هزاران ساله جهان تمام و چشم عالم به خورشید وجودش روشن شود .....
شاید یکی از مصادیق بارز این ضرب المثل ، همین استفاده از شبکه های اجتماعی ست .
خدا وکیلی اگر به خاطر استفاده از آن باید هزینه میدادیم ولو به اندازه یک پیام نا قابل مثلا صد تومان حاضر بودیم این همه وقت صرف آن کنیم.
برایم جالب است ،مثلا سالها شماره یک دوست قدیمی در گوشی مان بوده و یک بار به خودمان زحمت نداده ایم یک تماس تلفنی با او بگیریم و صدایش را بشنویم و حالش را بپرسیم ..... ولی همین که عکسش را در پروفایلش میبینیم فکر میکنیم او هم ما را می بیند و روزی شونصد تا پست با هم رد و بد میکنیم ،!!
چرا؟؟
البته من هم مدت نسبتا کوتاهی در گیر یکی از این شبکه ها بودم ولی بعدا متوجه شدم چقدر ذهنم را مشغول کرده است ....دایم وسوسه میشدم بروم سراغ گوشی ام و ببینم چه مطلب تازه ای برایم آمده است.
....مطالبی که دانستنش خیلی برایم فرقی نمی کرد و خیلی زود فراموش میکردم....از همان علوم لاینفعی که باید از آنها به خدا پناه برد....
گاهی آنقدر سرم توی گوشی ام بود که جواب بچه ها را در حالی میدادم که در حال گشت و گذار در شبکه بودم ......یک بار که داشتم در همین وضع به دختر کوچولویم جواب میدادم متوجه ناراحتی اش از بی توجهی ام به او شدم و حالم از خودم به هم خورد....
خودم را جای او گذاشتم و فهمیدم چقدر این کار تهوع آور است ....که با کسی صحبت کنی و او بدون نگاه کردن به تو و مشغول بودن به کار دیگری جوابت را مختصر و مفید بدهد....
در ثانی تمرکز و توجه ام را در خیلی از کارها کم کرده بود.
بنابراین تصمیم گرفتم کلا ارتباطات غیر ضروری موبایلم را قطع کنم....و فقط به عنوان تلفن و فرستادن پیامهای لازم و مختصر از آن استفاده کنم.
و البته برای نوشتن مطالب نه چندان به درد بخور این وبلاگ هم از موبایلم استفاده میکنم ....که آن هم فقط برای خالی کردن انباشته های ذهنی ام هست نه چیز دیگری ....چون به جز نوشتن راه بهتری نمیشناسم .....و شاید اگر آن هم پولی باشد و هزینه ای برایم داشته باشد دوباره برای نوشتن به سراغ دفتر و قلم بروم...
دیروز صدها انسان بی گناه در نیجریه به جرم شیعه بودن کشته شدند ............ولی هیچ کس در هیچ جای دنیا این کار را محکوم نکرد.............هیچ هنرمندی پیام تسلیت نداد..........هیچ شمعی به نشانه همدردی روشن نشد .......
حتی در کشور خودشان هم عزای عمومی اعلام نکردند.....
شاید به این دلیل که آنها سیاه بودند .......رنگ پوستشان را میگویم .......شاید چون کشورشان مانند فرانسه پیشرفته نیست ......شاید چون در آفریقا زندگی میکنند....... و آسمان آنجا و زمینش رنگ دیگری ست......شاید هم .....
اگر این مظلومیت نیست؟ پس مظلومیت چیست؟
حالم از تمام آنها که ادعا میکنند روشنفکر هستند.... و نیستند به هم میخورد .....از تمام آنها که معتقدند دین از سیاست جداست..... ازهمه آنها که مدعی دفاع از حقوق بشر هستند..... و نیستند....
محرم و صفر هم تمام شد..... چقدر دلم برای روضه ها تنگ میشود...شاید تنها چیزی که من را از این دنیای مادی و تکراری بخور،بخواب،اندکی به عالم معنا پیوند میدهد همین مجالس روضه و ذکر اهل بیت است.
دلم برای منبر های استاد پناهیان تنگ میشود....
آنقدر پای منبرشان لذت میبرم که گاهی واقعا احساس میکنم پای یک سفره پر از غذاهای خوشمزه هستم و از خوردن تک تک لقمه های آن لذت میبرم .
ای کاش میتوانستم همه آن را به دیگران هم منتقل کنم و آنها را هم در این لذت معنوی شریک کنم.
هر چند نشستن در جلسه روضه و تأثیر نفس عالم و روحانیت فضا چیز دیگری ست .
گاهی فکر میکنم برخی از مطالب که میشنوم قبلا میدانستم و گفته هایش مهر تأیید ی ست بر دانسته هایم .... گاهی آنقدر مطالب برایم تازگی دارد که از دانستنش ذوق میکنم ..... گاهی با شنیدن مطلبی تمام عطش درونیم فروکش میکند که خودم باورم نمیشود .... گاهی به گمانم میرسد این مطالب را فقط برای پاسخ دادن به سؤالات ذهنی من آماده کرده است .....
خلاصه این که از ساعتها نشستن پای منبر استاد پناهیان خسته نمی شوم و به گمانم جزءعمرم محسوب نمیشود.
ان شاءالله در پست های بعدی برخی از مطالب جدیدی را که آموختم می نویسم.
گاهی بعد از تمام شدن جلسه روحم سبک میشود و دوست دارم با هر کسی که در سر راهم تا خانه میبینم سلام و احوال پرسی کنم و دستشان را به نشانه محبت بفشارم...
ولی حیف که این حال خوشم خیلی دوام ندارد و به راحتی شیطان از دستم می رباید چون بی مروت نقطه ضعفهایم را بهتر از خودم می شناسد ...
ولی باز هم خدا را شاکرم و از اهل بیت میخواهم که مانند همیشه ما را تنها نگذارند تا ان شاءالله عاقبتمان به خیر شود .
اربعین نزدیک است و مسافران ما هم راهی شدند....
من مانده ام این همه پیر و جوان ،زن و مرد و کودک ،پای پیاده ،در این هوای سرد ،در آن اوضاع نا امن عراق کجا میروند ؟ برای چه میروند ؟ به عشق دیدن که میروند؟
داستان پیاده روی اربعین ،داستان کسانی ست که وقتی به امامشان میگویند: ای کاش با تو بود یم .....یعنی واقعا اگر در آن زمان بودند پای حرفشان می ایستادند....
داستان پیاده روی اربعین ،داستان کسانی ست که عاشقانه پا به پای اسرای کربلا ،با امام سجاد و حضرت زینب همراهی و همدردی میکنند ....
داستان اربعین ،داستان قدرت نمایی لشگر امام زمان ست ،داستان پیاده نظامی که بدون سلاح، پا به سرزمین نا امنی میگذارند که صدها شمر و حرمله با شعار الله اکبر، مظلومان را سر میبرند. ....
داستان اربعین ،داستان عزادارانی ست که صاحب عزا،آنها را خودش برای مجلس اربعین جدش ،خصوصی ،دعوت کرده است....
ای کاش امروز ، سال شصت و یک هجری بود.....دیگر دخترکان حسین با دیدن سپاه یزید دلشان نمی لرزید ....چون مطمئن بودند سپاه امامشان ده ها برابر آنهاست....
پس ای مولا و صاحب ما ....سپاهت آماده است ...بیا....
خودت شاهدی که بهترین و شجاع ترین جوانانمان برای یاریت آمده اند تا به تو ثابت کنند فدائیانت کم نیستند ....پس بیا.....بیا و به ما ثابت کن که این همه انتظار بی نتیجه نبوده ....بیا و انتقام خون جدت را بگیر....بیا تا جهان بوی عطر ناب آرامش بگیرد....بیا تا دنیا طعم واقعی خوشبختی را بچشد....
دیروز تصمیم گرفتیم بچه ها را ببریم آبعلی ،شاید برفی باشد کمی برف بازی کنند و خوش بگذرانند...
بساط را جمع کردیم و راهی شدیم.... .در نزدیکی جاجرود در این هوای سرد ماشینمان داغ کرد!!!
همسرم متوجه شد مشکل اساسی دارد و تصمیم گرفتیم برگردیم خانه و ماشین را ببرد تعمیرگاه .
دخترم گفت : بابا ماشینمان دیگر خراب شده و به خرج افتاده باید عوضش کنیم.گفتم : نه....باید تعمیرش کنیم.
یاد حرف های چند روز پیش کارشناس برنامه خانواده افتادم ..
میگفت: قدیمها مردم هر چه که در خانه خراب میشد تعمیر میکردند و دوباره استفاده میکردند.... .جورابها و لباسهایشان را وصله میکردند و دوباره میپوشیدند...کهنگی وسایلشان آنها را دلزده نمی کرد . این رفتار آنها درروابط خانوادگی شان هم دیده میشد.
یک زن و مرد سالها ی طولانی در کنار هم با کم و کاستی های هم زندگی میکردند و سعی میکردند با هم بسازند و کمتر از هم خسته و دلزده میشدند .
ولی امروزه هر چه راکه خراب میشود ،تعمیر نمیکنند،بلکه دور میزند ، ....ظرفها یک بار مصرف شده ،.....و در روابطشان نیز همین طور، زود از هم خسته میشوند ،و نمیتوانند همدیگر را تحمل کنند ..... و آمار طلاق بیداد میکند.
در ادامه گفت : دقت کرده اید وقتی یک شیشه عطر گران قیمت و خوشبو دارید ،سعی میکنید تا آخرین قطره آن را استفاده کنید .نگاهتان به زندگی هم اینگونه باشد، از تمام توانتان برای حفظ زندگیتان و شاداب نگه داشتن آن استفاده کنید.....
خلاصه تا من نطقم و نقل قولم تمام شد به خانه رسیدیم .دختر کوچولویم که چیزی از حرفهایم نفهمیده بود و تمام مدت در خیالات خودش در آبعلی مشغول برف بازی بود، با تعجب پرسید اینجا آبعلی ست .همگی خندیدیم ......گفتم : آره مادر !برویم خا نه ،برف بازی کنیم!! و با وعده درست کردن پیتزا توانستم راضیش کنم.
و جالب این که ماشینمان فقط با بیست و پنج هزار تومان تعمیر شد!
خنده دار ترین جوکی که تا حالا شنیده ام از زبان رئیس جمهور اسرائیل بود.بعد از حمله تروریستی داعش به پاریس.
نتانیاهو گفت: «تروریسم همیشه باید محکوم شود.»
یکی نیست به او بگوید تو چه می گویی؟
شصت سال است که بچه ها ی فلسطینی و لبنانی شب ها که می خوابند دست مادرانشان راسفت میگیرند و خودشان را توی بغل آنها فشار میدهند تا اگر آ ن شب نوبت خانه آنها بود که با بمبهای شما خراب شود ،همه با هم بمیرند تا نکند یتیم و آواره شوند....
چند سال است که بچه های سوری و عراقی، وقتی به مدرسه میروند جور دیگری با خانواده هایشان خداحافظی میکنند ،تا اگردست داعشی، که تو آنها را حمایت میکنی، بیفتند و سرشان را برای مادرانشان بیاورند ،شوکه نشوند.....
مدتی ست که بچه های یمن سر کلاس درس دایم باید حواسشان به سقف باشد تا نکند بر سرشان ویران شود ....
اکنون یک شب... فقط یک شب ....مردم فرانسه ترسیدند و طعم نا امنی را چشیدند.....باز هم به خاطر حمله وحشیانه همان کسانی که شما هارشان کردید تا به جان مردم بیفتند .....تو ....تازه به یادت افتاده که باید تروریسم را محکوم کرد !!!؟؟؟.....خوب است خودت خنده ات نگرفت از زدن این حرف.... ای کاش مشاورانت به تو می گفتند این حرف را نزن ،مضحکه خاص و عام میشو ی بدبخت....
بالاخره نا امنی خاورمیانه به قلب اروپا هم رسید ...البته که هیچ کس از کشته شدن یک عده انسان بی گناه خوشحال نمیشود....بماند که همانها که الان تروریستم را محکوم میکنند سالهاست که در برابر کشتار بی رحمانه مردم فلسطین و لبنان و سوریه و عراق و یمن سکوت کرده اند....چون آنها مستحق نا امنی هستند فقط به این دلیل که مسلمانند ......همانها اکنون دست و پایشان را گم کرده اند چون میدانند ماری که در آستین خودشان پرورش داده اند هیچ منطقی ندارد ....اهل مذاکره نیست و فقط قتل می شناسد و غارت....باید گفت، خود کرده را تدبیر نیست.
دیشب پیامهای تسلیت و همدردی برخی از هنرمندان کشور خودمان را میخواندم ....دلم گرفت از این همه بی عدالتی ......آخر مگر خون مردم فرانسه از خون جوانان و کودکان مظلوم خاور میانه رنگین تر است.....چرا در برابر ظلمی که سالها ست بر همکیشان خودمان میکنند پیام تسلیتی ندادید و همدردی نکردید.....
مگر روز قبل از این حادثه در لبنان دو برابر این تعداد را نکشتند ...شما ظاهرا در آن موقع خواب تشریف داشتید....یا فرصت نکردید پیام تسلیت بدهید.
یا شاید هم عادت کردیم به شنیدن اخبار کشتن مسلمانان!!....
خوشحالم که نمردم و آدمهای غربزده را با چشم خودم دیدم...
نمیدانم...شاید هم به این دلیل ست که خیلی از شما اگر جنگ و نا امنی در ایران ایجاد میشد به جای پوشیدن لباس رزم ،چمدانهایتان را می بستید و راهی فرانسه میشدید و حالا امیدتان نا امید شد.......
چند شب پیش در برنامه ای مستند با عنوان مزه مذاکره در مورد شرایط اقتصادی کشور بعد از رفع تحریم ها با چند تن از اساتید ایرانی دانشگاههای اروپا و امریکا بحث و بررسی شد. رشته مطالعاتی این اساتید اغلب علوم سیاسی و ارتباطات بود .
چیزی که من از این برنامه دستگیرم شد این بود که آنها همگی معتقد بودند ایران باید خیلی مراقب باشد...بی محابا عمل نکند و بی گدار به آب نزند.... به هر شرکت و مؤسسه ای اجازه فعالیت و داشتن نمایندگی در کشور را ندهد....آمریکا هر سیاستی دارد ابتدا سود و منفعت خودش را در نظر میگیرد بعد طرفش را....
بحث بر سر رستوران معروف مک دونالد و چند شرکت تولید کننده نوشیدنی های غیر الکلی معروف بود .... که جزء اولین درخواست کنندگان تاسیس نمایندگی در ایران هستند..... آنها معتقد بودند ورود چنین شرکتهایی شاید در ابتدا ساده و معمولی به نظر برسد ولی در ادامه باید منتظر ورود یک سری فرهنگ ها و آداب غیر متعارف هم باشیم.
شاید عده ای معتقد باشند کشوری که بخواهد با ورود یک رستوران فرهنگش تغییر کند همان بهتر که فاتحه اش خوانده شود ولی اگر منطقی و منصفانه و غیر مغرضانه به مسأله نگاه کنیم متوجه میشویم که موضوع خیلی پیچیده تر از این حرفهاست.
ما سالهاست که تحریم هستیم .بیشتر کشورهای دنیا از ورود دارو و تجهیزات پزشکی و صنایع مهم هواپیمایی و غیره به ایران جلوگیری کرده اند ولی هیچگونه مخالفتی با ورود کالاهایی مثل انواع موبایل و تکنولوژی های ارتباطی نظیر ماهواره و اینترنت و شبکه های اجتماعی مجازی نداشته اند بلکه شاید دسترسی به آنها برای ما راحت تر از خیلی از کشور ها باشد به طوری که برنامه های خاص برای ما به زبان فارسی تهیه و پخش میشود....
اثرات منفی آنها را هم به راحتی در سبک و سیاق زندگی هایمان میتوانیم ببینیم.....آمار طلاق و بالا رفتن سن ازدواج....مشکلات اخلاقی و تربیتی کودکانمان....تجمل گرایی و اسراف .... افسردگی ودیگر مشکلات روانپزشکی....
از همه اینها که بگذریم مگر نه اینکه متولیان سلامت و بهداشت جامعه معتقدند مصرف فست فودها ونوشابه های مصنوعی چه خطرات زیانباری بر سلامت جامعه و افزایش بیماری هایی مثل دیابت و سرطان دارند.پس چه لزومی دارد که با دست خودمان به چاه بیفتیم.... در حالی که دنیا دارد به سمت طب سنتی و گیاهی میرود...
پس به راحتی میتوانیم به خاطر شرشان از خیرشان بگذریم.
به قول معروف ما را به خیر شما امیدی نیست شر مرسانید....
محرم ماه عجیبی ست....تا اربعین بر مظلومیت مولایی اشک می ریزیم که اگر اراده میکرد با گوشه چشمش میتوانست عالم را زیرو رو کند ....سپاه یزید که در برابرش عددی نبود....
به دستان قلم شده سرداری میگرییم که اگر به میدان میرفت یداللهی اش را ثابت میکرد .....اثبات میکرد که فرزند اسدالله الغالب ست.....
بر اسارت خواهری فغان سر میدهیم که هر چه مصیبت دیده بود، در آن نیمروز، همه در چشمش زیبا بود.... چرا که او زینت امیر المؤمنین بود...
خداوند به احترام خون حسین هزار و چهارصد سال است که تاریخ را در کربلا نگهداشته است تا همه عالم بفهمند .....و بگریند ....و بغضشان را در سینه نگه دارند.... و آماده شوند . .. و قیام کنند.... تا منتقم خون او ظهور کند ....
تا حسین حکومتش را بر پا کند....تا علی حقش را از غاصبان خلافتش پس بگیرد ...
تا دیگر هیچ ظالمی جرأت نکند به مظلومی نگاه چپ کند .....هیچ حیوانی گوشواره دختر بچه ای را از گوشش نکشد ....هیچ بی ناموسی، ناموس داغدار پیامبر را به اسارت نبرد...هیچ بی شرفی در برابر چشمان خواهری ،سربرادرش را ......هیچ جنایتکاری بهانه دختر بچه ای را با سر بریده پدرش خاموش نکند.....هیچ جانوری طفل شیر خواری را در برابر چشمان پدرش.....
تا مهدی بیاید ...و...دنیا را گلستان کند....
ای کاش ما هم باشیم و.....بغضمان را خالی کنیم و....