کتاب خریدن و کتاب خواندن جزء لاینفک خانواده ماست....
خدا نکند پای همسرم به یک نمایشگاه و یا فروشگاه کتاب برسد اگر چه فرصت خواندن ندارد ولی حتما چند جلد کتاب میخرد ...اگر تخفیف داشته باشد هم که دیگر نگو ...بعد به من میگوید برای تو میخرم در خانه حوصله ات سر نرود... این هم از مزایای خانه داری ست.
دختر بزرگ ما هم ،بیشتر از آن که کتابهای درسی اش را بخواند کتابهای غیردرسی میخواند حتی شبهای امتحان ،اصلا کتاب خواندن برایش تفریح است و کتاب خریدن جایزه .
دختر کوچولوی ما هم کتاب برایش حکم یک شکلات است ،هر جا یک کتاب خوشگل و خوش رنگ و لعاب ببیند باید بخرد ،همان دقیقه اول برایش بخوانیم .....روی آن نقاشی کند .....پاره کند و برود سراغ کتاب بعدی!
من هم که بزرگترین لذت زندگی ام ، کتاب خواندن است. ...البته دریغ از یک جو معرفت و دانایی.... نه که فکر کنید ،تواضع میکنم یا شکسته نفسی ... نه ...
دقت کرده اید پدر ها و مادر های ما اگر بی سواد نبودند چقدر کمتر از ما کتاب میخواندند ولی با این وجود در زندگی هایشان خیلی کمتر از ما دچار مشکل میشدند و یا بهتر و راحت تر از ما حل میکردند .....این را من نمیگویم آمار طلاق در جامعه میگوید ....آمار تعداد بچه ها و نحوه تربیت آنها میگوید ....سبک و سیاق زندگی هایمان میگوید ...
بنابر این زیادکتاب خواندن مهم نیست بلکه ....چقدر به دانسته هایمان عمل کنیم مهم است .آنها کتاب زیاد نمی خواندند بلکه به هر آنچه می آموختند به درستی عمل میکردند.
خاطرم هست استادی میگفت هر کس از آیت الله بهجت نصیحتی میخواست به او میفرمود "به آنچه میدانید عمل کنید"
ولی با وجود همه این حرفها باز هم معتقدم کتاب خواندن میتواند یکی از بهترین مشغولیتهای ما باشد ... برای رهایی از استرس ها ...برای آموختن مطالب جدید .... برای پرداختن به رویاها و آرزوهایمان ..... برای جدا شدن از این دنیای پر هیاهو و خیلی چیزهای دیگر .
برای ایام عید چند جلد کتاب خوب بخرید تا حوصله تان سر نرود.
به بعضی ها هم ، کتاب ، عیدی بدهید ، خیلی،خوب است.
با وجودی که تصمیم داشتم کمتر در مورد مسایل سیاسی بنویسم ولی نمیشود نزدیک انتخابات بود آن هم در ایام فاطمیه که سیاسی ترین واقعه تاریخ اسلام در آن رخ داده است و دم از سیاست نزد.
اصلا من حال و هوای شهر و مردم را در ایام انتخابات دوست دارم ...
پوستر های تبلیغاتی که روی در و دیوار نصب میشود .... بحث و جدل های بین مردم خصوصا جوانها بر سر این که رای بدهند یا نه ...
روز انتخابات را هم که نگویید .... اصلا برای خود من این که شناسنامه ام را بردارم و بروم در صف بایستم کلی کلاس دارد .... راستش را بخواهید جو گیر میشوم .
سعی میکنم زمانی به پای صندوق های رای بروم که شلوغ باشد و بیشتر در صف بمانم تا مردم و حس و حالشان را بیشتر ببینم ....حالم دقیقا مثل زمانی ست که به راهپیمایی میروم .
تعجب میکنم از کسانی که اعتقادی به رأی دادن ندارند، به گمانم کسانی که رای نمی دهند علت اصلی اش این است که حسود و تنگ نظر هستند ....چون خودشان به هردلیلی،نمی توانند کاندیدا شوند، مثل نداشتن صلاحیت علمی و یا توان پذیرفتن مسئولیت اجتماعی و مدیریتی و یا اعتماد به نفس کافی ندارند .......
یکی نیست به اینها بگوید اصلا گیرم تمام کسانی که کاندیدا میشوند به دنبال کسب مقام ، شهرت ،ثروت و هر چه که شما میگویید باشند ... و هیچ کدام آدم متعهد ، مدیر و سالمی نباشند ،امثال شما هم که خوب و متعهد و مدیر هستید هم به هر دلیلی حاضر نیستید کاندیدا شوید ......خب تکلیف کشور و اداره مملکت چه میشود ، نمیشود همه چیز را روی هوا معلق گذاشت تا یک آدم مسئولیت پذیر و کامل از هر نظر پیدا شود و اداره امور جامعه را به عهده بگیرد ، ناچاریم همین گونه کجدار مریض عمل کنیم تا صاحب حقیقی این مملکت بیاید.
. مگر نه این که در همین ایام بود که به دلیل بی سیاست بودن مردم خلافت امیر المؤمنین را به سادگی غصب کردند و حضرت ناچار شد برای حفظ اسلام بیست و پنج سال سکوت کند ، خب ما هم که ادعای پیروی از حضرت را داریم باید ببینیم چه چیزی به صلاح اسلام و کشورمان است و با سیاست به وظیفه خودمان عمل کنیم و اینقدر خون به دل رهبرمان نکنیم.
بالاخره از شوک خواندن کتاب «سلام بر ابراهیم » در آمدم .بماند که شوک جدیدی به من وارد شد ... آن هم با خواندن کتاب «دختر شینا» ....آن را در عرض دو روز خواندم ....واقعا جذاب بود .
این کتاب تجسم عینی این حدیث پیامبر با این مضمون است که جهاد زن در خانه و شوهر داری اوست .
البته بماند که من به شخصه زمانی که بیرون از خانه شاغل بودم بیشتر احساس رضایت و مفید بودن میکردم تا الان ......بگذریم.
زندگی دختر شینا زندگی خیلی از مادران ماست.... زن جوانی که در کمتر از هشت سال پنج فرزند به دنیا آورد و بزرگشان کرد ،آن هم در زمان نا امنی جنگ و با آن شرایط اقتصادی نا به سامان و مهمتر ازهمه بدون حضور همسر .... همسری که دا یم در جبهه بود و در حال دفاع، با دلگرمی به وجود زنی که نقش جهادی اش در خانه و تربیت بچه ها را به نحو احسن انجام میداد.
دختر شینا پاسخ بسیاری از زنانی را که معتقدند در شرایط فرهنگی و اقتصادی الان بزرگ کردن و تربیت فرزند مشکل است را میدهد.
دختر شینا ثابت کرد که یک زن میتواند به اندازه یک مرد بلکه بیشتر برای جامعه مفید باشد آن هم در محیط خانه ....
بارها این کتاب را دیده بودم و افراد زیادی سفارش به خواندن آن کرده بودند ولی پیش نیامده بود بخوانم ،یا بهتر بگویم توفیق پیدا نکرده بودم ....
بالاخره به دستم رسید و شروع کردم به خواندن...
نمی توانم چیزی از آن بنویسم ، یا خلاصه ای از آن بگویم ...چون هر جمله آن یک درس مهم است .... باید بخوانید تا متوجه شوید چه میگویم .
اگر فکر میکنید خیلی کار درستید و باید شما را تحویل بگیرند و یا برعکس خیلی اوضاع شما خراب است و امیدی به خوب شدن ندارید...
اگر میخواهید تجسم یک شیعه واقعی در قرن معاصر را ببینید ..... ویا قیدار گمنام رمان امیر خانی را بشناسید ،کسی که هنوز دوستان و خانواده اش در همین نزدیکی ما زندگی میکنند...
اگر می خواهید باور کنید که شهدا زنده اند....
اگر میخواهید تجسم واقعی غیرت ،شجاعت ، معرفت ، محبت ، اخلاص ،احسان و یک عارف و پهلوان حقیقی را ببینید ، این کتاب را بخوانید.
ممکن نیست این کتاب را شروع به خواندن کنید وکمتر از چند روز تمامش نکنید ....
کتاب «سلام برابراهیم» را میگویم .
با خواندن این کتاب، فاصله خود را با یک شیعه حقیقی ....یک ایرانی وطن پرست ....و یک انسان واقعی می فهمیم .
با خواندن این کتاب دلمان میخواهد به اندازه ذره ذره هایی که از عمرمان تلف کرده ایم اشک بریزیم .
فقط کسانی حرف مرا تایید میکنند که این کتاب را خوانده اند .
وقتی آن را تمام کنید تازه دلتان میخواهد یکبار دیگر بخوانید .... انگار دچار یک شوک بزرگ شده و یا از خواب بیدار شده اید.
چند شب پیش دختر بزرگم از دوران کودکی اش خاطراتی تعریف میکرد... .یکی دو تا بیشتر یادش نبود آن هم از زمانی که من تنبیه سختی کرده بودمش .
از او پرسیدم : یعنی هیچ خاطره خوشی از زمان بچگی ات نداری ؟ ....مسافرتهایی که رفتیم .....کادو هایی که برات خریدیم ؟.... تولد هایی که برات گرفتیم؟
خب طفلک چیزی یادش نمی آمد.
یک لحظه دلم گرفت ....با خودم گفتم این همه برای بچه ها زحمت میکشی ....بزرگشان میکنی .... شب بیداری ... محبت ها ....ولی هیچ کدام را جز چند خاطره تلخ از زمان بچگیشان بیشتر یادشان نمی آید....
چقدر این موضوع مرا به یاد رفتار خودمان در مقابل خدا انداخت .... این همه نعمت های کوچک و بزرگ که وجودشان برای ما عادی شده در اختیار ماست .....هیچ کدام به چشممان نمی آید ولی همین که دچار کوچک ترین حادثه تلخی در زندگی میشویم تا آخر عمر یادمان نمیرود ..... و همیشه از آن یاد میکنیم.
تا حالا شده که در مقابل بیمارستانی ، یک نفر مدارک پزشکی اش را نشانتان بدهد و بگوید پول لازم برای درمان ند ارد......
یا جوانی در پیاده رو جلویتان را بگیرد و بگوید ،دانشجو و یا سرباز است و کیفش را زده اند و میخواهد به شهرش برگردد و احتیاج به مقداری پول دارد....
یا خانم پیر و موقر ی از شما آدرس بپرسد و بگوید چون کیفش را زده اند مجبور است پیاده برود ،در حالیکه مسیرش خیلی دور است ....
و یا پسر بچه دست فروشی به شما التماس کند که همین چند جنس باقیمانده اش را بخرید چون دیر وقت است و باید برگردد خانه و اگر همه را نفروخته باشد او را تنبیه میکنند.....
و یا پیر مردی از شما خواهش کند که از او خرید کنید چون برای درمان جوان بیمارش به پول نیاز دارد ......
ویا خانواده ای را ببینید که با یک بچه خردسال در سرمای زمستان در کنار پیاده رو نشسته اند و بگویند که مسافر هستند و پول کافی برای رفتن به مسافر خانه ندارند .......
در تهران زندگی کنی و از این صحنه ها ندیده باشی ، بعید است ...
من چندین بار درهر یک از این موقعیت ها قرار گرفته ام .....
بماند که کدام یک از آنها راست گفته اند و کدام یک نه .....فقط خدا میداند ....
و بماند که عکس العمل من چه بوده است ولی هیچ وقت تصاویر این صحنه ها از ذهنم بیرون نمیرود .
گاهی فکر میکنم ما انسانها چقدر میتوانیم نسبت به اطرافیانمان بی خیال و بی تفاوت باشیم ......
نمردیم و به ما هم دزد خورد .....تجربه بدی نبود .....دو هفته پیش وقتی همسرم میخواست دخترم را به کلاس ببرد ،متوجه شد ماشینش را دزدیده اند.
نمی دانستیم خوشحال باشیم یا ناراحت.....دختر بزرگم خوشی میکرد که بالاخره مجبور میشویم ماشین نو بخریم ...... همسرم خوشحال بود که ماشین نو نخریده و گرنه آن را دزدیده بودند.....من خوشحال بودم که ضرر به مالمان رسیده نه جانمان ....خلاصه همه خوشحال بودیم ...فقط کم مانده بود بگردیم دزد را پیدا کنیم و از او تشکر کنیم .....البته دختر کوچکم خیلی غصه میخورد و دا یم میگفت دلم برای ماشین قشنگمون تنگ شده!
ناگفته نماند که مقصر اصلی خودمان بودیم .ماشین را بدون قفل کنار خیابان پارک میکردیم چون پارکینگ نداریم و جالب این که دزد گیرش هم خراب بود ......خلاصه هلو بود توی گلوی آقا دزده ...
دو هفته گذشت . هر روز بیشتر ،نیازمان به ماشین را احساس میکردیم .ولی همچنان به پیدا شدنش امیدوار بودیم.
تا این که پیدا شد .....از همه جالب تر این که چند تا کوچه پایین تر از کوچه خودمان بود ....ظاهرا آقای دزد خیلی تنبل و بی حوصله بوده!
چند قطعه از ماشین را برداشته و در گوشه ای پارک کرده بود.
خدا خیرش بدهد چند درس خوب هم به ما داد :
اول این که باید بیشتر احتیاط کنیم و اینهمه خوش بین نباشیم .
دوم این که دوباره برایمان یاد آوری شد که نباید دل به مال دنیا ببندیم که به قول شاعر گفتنی ،دل به مالت نبند ، به شبی بند است .
سوم این که هیچ وقت امیدمان به یاری خدا قطع نشود ....
چهارم این که حتما در تمام پیشامدهایی که برایمان رخ میدهد خیر و مصلحتی هست که شاید هیچوقت ، خودمان هم به آن پی نبریم .
امروز نوشته هایم را مرور میکردم .....متوجه شدم چقدر جدیدا نوشته هایم تلخ شده اند......
تصمیم گرفتم در مورد یک موضوع شاد بنویسم.به نظر من هیچ چیزی،در دنیا زیباتر و شادی بخش تر از تولد یک انسان نیست. دقت کرده اید تولد یک نوزاد چقدر میتواند یک خانواده را شاد کند .
شاید خداوند هر بنده ای را که دوست دارد به او نعمت فرزند میدهد .آنها که بیشتر دوستشان دارد ،فرزند بیشتر...... و آنهایی را که بیشتر تر دوست دا رد توفیق میدهد که یکی از بچه هایشان را با رضایت به پدر و مادری که سالها در آرزوی بچه بودند ،بسپرند تا بزرگش کنند.....
نمونه اش خواهر من .....چند سال پیش باردار شد و متوجه شد ، سه قلو هستند.....همسرش که روحانی پاک و با تقوائی است، نذر کرد که اگر هر سه سالم باشند ،یکی از آنها را به عمویش که سی سال بود ازدواج کرده و صاحب اولاد نشده ، بسپرد..... او هم روحانی بود و به خاطر معذوریتی که داشت ،حاضر نشده بود سرپرستی فرزندی را بر عهده بگیرد.....
بچه ها سالم و سرحال به دنیا آمدند.....یک دختر و دو پسر ...خواهرم و همسرش با رضایت کامل سرپرستی یکی از پسر ها را سپردند به عمو یش ...
الان حدود چهار سالشان است.... با آمدنشان چندین خانواده را خوشحال و شاد کردند. . .هر وقت به آنها نگاه میکنم ،احساس میکنم به فرشته هایی نگاه میکنم که وجودشان پر از خیر و برکت است.....اصلا این ویژگی همه بچه هاست ..... وجود بچه ها در اطراف ما یکی از نعمت های بزرگ خداوند ست .....پر از شادی و طراوت و پاکی.....شاید به همین علت است که قدیمی ها زندگی هایشان شادتر از ما بوده است .......چون همیشه دور و برشان پر از بچه های ریز و درشت بوده .
البته کسانی هم که بچه دار نمی شوند ،شاید مصلحتشان این است و حتما خداوند آنها را جور دیگری دوستشان دارد.
کجای قرآن نوشته است که نماز صبح دو رکعت است؟....یا باید روزی هفده رکعت نماز بخوانیم ؟ .....حجاب داشتن واجب است؟....باید خمس بدهیم؟ ...کجای قرآن نوشته به من نشان بده عوضی.....
این حرفهایی بود که یک کارگر به همکارش میگفت ومن اتفاقی از پنجره اتاقم شنیدم ....
با خودم گفتم مرد باش و برو پایین به او بگو نامرد تو چند بار قرآن را خوانده ای؟ سواد نداری ؟ چند بار از امام جماعت مسجد محلتان در باره این مسایل سوال کردی؟
مظلوم پیدا کردی ؟.....می خواهی از بی سواد تر از خودت سوالهای به این مهمی را بپرسی ؟
بدبخت ! آیا می دانی در طول تاریخ این همه عالم و عارف ،عمر و زندگیشان را صرف کرده اند و روایتها و احادیث پیامبر و ائمه را جمع آوری کرده اند و کتابهای تفسیری نو شته اند که امثال ما جلدشان را هم ندیده ایم تا نظیر همین مسائل برای ما روشن شود .... علمایی نظیر شیخ مفید ،شیخ صدوق ،علامه مجلسی ،شیخ کلینی و هزاران عالم دیگر که تحصیل علم دین برایشان از نان شب هم واجب تر بوده......عالمانی نظیر همین شیخ نمر و شیخ زکزاکی که جانشان و خانواده هایشان را در این راه فدا کرده اند ...... و حالا تو از راه نرسیده ای ،بدون مطالعه حتی یک کتاب میخواهی دلیل و سند همه چیز را بدانی؟
البته شاید از آدم به ظاهر ساده و بیسوادی مانند او انتظاری بیشتر از این هم نمیرود .....درد آنجاست که در بین تحصیل کرده ها و روشنفکران ما هم این گفت و شنودها زیاد است ......
حاضرند برای یک مشکل و مسأله جسمی پیش ده ها پزشک بروند و صد ها هزار تومان خرج کنند تا مطمئن شوند فلان بیماری را ندارند یا دارند ولی حاضر نیستند چند کتاب بخوانند یا از فلان عالم دینی و یا با مراجعه به برخی سایتها جواب سوالهای اعتقادیشان را پیدا کنند .....یکی نیست به امثال آنها بگوید......کمی هم انصاف داشته باشید بد نیست......
این روزها بحث های سیاسی خیلی داغ اند و گاهی موضوع «جدایی دین از سیاست» نقل مجلس خیلی از جوانها ست.....
من خودم به شخصه نه علم دین می شناسم نه از سیاست سر در می آورم که بخواهم در این مورد نظر بدهم.
ولی به اندازه ذره ای تاریخ خوانده ام و اینقدر فهمیده ام که....
اگر دین از سیاست جدا بود ، اولین کاری که پیامبر(ص) در مدینه انجام داد تشکیل حکومت دینی نبود .....
اگر دین از سیاست جدا بود ، امام علی(ع) حاضر نبود بعد از بیست و پنج سال خانه نشینی و غصب خلافتش ،زمامداری حکومت را بپذیرد...
اگر دین از سیاست جدا بود ، امام حسن(ع) حاضر نبود برای تعیین خلافت بعد از خودش پای صلح نامه معاویه را امضا کند....
اگر دین از سیاست جدا بود، امام حسین (ع) حاضر نبود به خاطر بیعت نکردن با یزید، عزیزترین یاران و خانواده اش را فدا کند.....
.......
اگر دین از سیاست جدا بود ،امام رضا (ع) حاضر نمی شد ولیعهدی مأمون را با آن شرط و شروطها بپذیرد...
.......
اگر دین از سیاست جدا بود امام زمان ما نزدیک به هزار و دویست سال در پشت پرده غیبت نمی ماند تا شرایط جامعه برای پذیرش حکومتش آماده شود......
اگر دین از سیاست جدا بود، این همه جنگ و خونریزی در طول تاریخ بین ادیان و مذاهب اتفاق نمی افتاد.....
پس همین قدر فهمیده ام که هر کس معتقد است دین از سیاست جداست ، ابله است ،همین.
حال این که خیلی از دینداران ما ،دین فقط لقلقه زبانشان است و بسیاری از سیاستمداران ما از سیاست چیزی نمی دانند ،خود بحث دیگریست.....