گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

دلم پر است و....

                      عمر گرانمایه در این صرف شد              تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

مصداق بارز این شعر من هستم .به گمانم جناب سعدی مرا از همان قدیم ها می شناختند.....


این روزها همه ما در اطرافمان  افرادی را می بینیم که  دایم سرشان در گوشیهای همراهشان است و خیلی از وقتشان را صرف  شبکه های اجتماعی و یا بازیهایی میکنند که تهش هیچ چیز عایدشان نمیشود.

نمی دانم اگر جناب سعدی در این زمانه می زیست در مورد صرف عمر ما چه می سرود......


تأسف می خورم وقتی می بینم خیلی از جوانهای ما هنوز کتاب گلستان  و یا بوستان سعدی را به عمرشان ندیده اند چون معتقدند فرصت نمی کنند بخوانند ولی به این راحتی وقتشان را با کارهای بیهوده تلف می کنند.....


اکثر ما که ادعای مسلمانی داریم هنوز در عمرمان به خودمان زحمت نداده ایم لا اقل یک بارمعنای کتاب دینمان را بخوانیم شاید چیزی دستگیرمان شود در حالی که خیلی از کسانی که مسلمان نیستند برای تحقیق هم که شده است این کار را انجام داده اند.....


دیروز عید مبعث بود عید مخصوص ما مسلمانها. عید به نبوت رسیدن پیامبرمان .پیامبری که از همان سالی که به پیامبری رسید تا به امروز مورد اذیت و آزار عملی و زبانی دوست و دشمن قرار گرفت .......


دیشت در برنامه خندوانه گزارشی در مورد گروهی از مسلمانان لندن نشان داد که به بهانه عید مبعث شاخه های گل رز به همراه پیام صلح و دوستی پیامبر مسلمانان به مردم تقدیم میکردند ....واقعا به حالشان غبطه خوردم که اینچنین عاشقانه و ساده به وظیفه شان عمل میکنند..


شاید کمترین کاری که یک فرد برای ادای دینش به رهبرش بتواند انجام دهد این باشد که اگرتبلیغی نتواند برای او  انجام دهد لااقل موجب خجالت و شرمندگی اش هم نباشد .....

ببخشید اگر خیلی قرو قاطی نوشتم ,دلم پر بود فقط خواستم خالی شود..... 

پیر بشی مادر!

یکی از دعاهایی که خیلی از مادر بزرگها برای ما میکنند این دعاست که:"الهی پیر بشی"

بچه که بودم این دعا را دوست نداشتم.چون فکر میکردم وقتی پیر شوم  زشت و ناتوان میشوم پس بهترست همیشه جوان بمانم.

بعدها فهمیدم منظور آنها از این دعا این ست که جوان مرگ نشویم .....

بزرگتر که شدم متوجه شدم خیلی از آدمهای بزرگ و با ایمان مهمترین دعایشان همین ست.... که عمر طولانی داشته باشند....

علت را که جویا شدم فهمیدم برای این ست که فرصت بیشتری برای خدمت و عبادت داشته باشند...و چون دنیا مزرعه آخرت است ...بیشتر بکارند تا در آینده بیشترمحصول داشته باشند و درو کنند....

بعضی ها هم معتقدند ناتوانی این دوران هم کفاره بعضی از گناهانمان است و هم وسیله تفکر در خلقتمان و نزدیکی به خالقمان.....  

ولی الان که زندگی خیلی از پیرها را میبینم واقعا دعا میکنم الهی پیر نشوم .....

ناتوان در گوشه خانه مینشینند و چشمشان به در.... که آشنایی از در وارد شود و حالی از آنها بپرسد....

فرزندانشان هم که عمرشان را در به ثمر رساندنشان صرف کردند هر کدام بهانه ای برای نیامدن دارند....یکی کار و مشغله اش زیاد است .....یکی راهش دور است ....دیگری بیمار است و وسواس دارد وزندگی خودش هم لنگ است .....

مینشینند و دعا میکنند لا اقل هر چه زودتر اجل برسد تا با او سلام و احوال پرسی کنند.... 

 و جالب این که در مجلس ترحیمشان هم ,به فکر همه چیز و همه کس هستند جز او که رفته....

مراسم آبرومند برگزار شود.....غذا خوب باشد .......فلانی را تحویل نگیرید.....اسم فلانی برده شود.....    


و منطقی ترین جمله شان این است که"عمرش را کرده بود راحت شد که بیشتر از این خوار نشد!!!!!!"

ولی همه غافلیم  از این که اجل دیر یا زود به سراغ ما هم خواهد آمد........

 کاش میفهمیدیم هیچ کس جز خودمان به فکرمان نیست  ..... هم در زنده بودنمان و هم پس از مرگمان.... پس تا پیر نشدیم و از دستمان بر می آید برای خودمان کاری انجام دهیم و فقط به فکر بچه هایمان و آینده آنها نباشیم که خیلی زود ما را فراموش خواهند کرد حتی بهترینشان. 


پدرم نانوا بود 2...


پدرم نانوا بود و بزرگترین معلم زندگی ام....

هر آنچه یک دختر باید از پدرش بیاموزد من از پدرم آموختم ....

او به من یاد دادکه مهمترین مرد زندگی هر زنی همسر اوست و مهمترین دوستش مادر اوست و مهمترین معلمش پدر اوست...

او به من یاد داد که هیچ چیز برای یک زن با ارزشتر از حجب و حیای او نیست و شوهر داری اش...

او به من یاد داد که یک زن باید با همه کم وکاستی های همسرش بسازد حتی اگر لازم بود بسوزد و بسازد چون در پای تنور داغ نانوایی آموخته بود سوختن لازمه ساختن و پختگی ست... 


او همیشه میگفت که احترام هر کسی دست خود اوست ...میگفت اگر میخواهی محترم باشی به همه احترام بگذار وهمه را به یک چشم ببین ...دارا و ندار, پیر و جوان, زشت و زیبا ....چون موقع نان دادن به دست مردم برایش هیچ فرقی نمیکردکه هستند و چه کاره...

مردم داری را از او آموختم...چقدر در بین مردم عزیز بود چون همیشه متواضع بود ...آتش داغ تنور هر چه کبر و غرور بود از سر ورویش سوزانده بود...

از او آموختم در بدترین شرایط زندگی باید شکر کنیم ....او میگفت در زندگی همیشه به زیردستانتان نگاه کنید تا بفهمید چه چیزهایی دارید...هر گاه کسی نداشته هایش و یا مشکلاتش را به او یاد آوری میکرد میگفت خداوند مصلحت مرا بهتر از خودم میداند اگر صلاحم بود به من میداد....نانوایی او را قانع کرده بود...زندگی اش در قناعت خلاصه میشد...


او به معنای واقعی کلمه نان آور خانه بود ....چون نانوایی کرده بود قدر نان را از هر کسی بیشتر میدانست و تنها واژه ای که در فرهنگ لغتش پیدا نمیکردیم "اسراف"بود.


شاید مهمترین و بهترین صفتی که میتوانم برایش بگویم این باشد که یک "مدیر شایسته "بود.

سخت کوشی و سحر خیزی را هم که لازمه یک شاطر است  اگرچه شغلش را تغییر داد تا پایان عمر حفظ کرد ...که اصلا شاطر یعنی زبر و زرنگ و چابک وچالاک.....


پدر! نانوا بودی و مهمترین معلم زندگی ام......پس روز معلم و روز پدر مبارکت باشد....


امتحان یا تاوان؟

یکی از دوستان من پرستار است. گاهی از بیمارانش برایم تعریف میکند.

یکبار میگفت:" مرد جوانی که دچار بیماری صعب العلاجی بود در بخش ما بستری بود.متأهل بود و به ظاهر مؤمن و معتقد.خانواده مهربان و خونگرمی داشت.

از بیماریش خسته شده بود و شاکی و از درمان شدن نا امید.معتقد بود آزمایش الهی است و به همه میگفت دعا کنند خداوند صبرش را از او نگیرد.

مدت طولانی در بیمارستان بستری بود و بعضی از شبها خانم های مختلفی به عنوان همراه کنارش می ماندند. آمارش را گرفتیم کاشف به عمل آمد دوست دختر هایش هستند!!!......."


با خودم گفتم من اگر به جای او بودم شاید علت بیماریم را آزمایش الهی نمی دانستم بلکه مجازات الهی و تاوان این رفتارم می دانستم و سعی میکردم روابط نادرستم را ترک کنم. 

البته که تشخیص این امر کار هر کسی نیست و فقط خدا علت و حکمت گرفتاریها و مشکلات ما را میداند ولی قبول کنید که گاهی خودمان را به کوچه چپ میزنیم و با کمال اعتماد به نفس همه چیز را به نفع خودمان تمام میکنیم .که بله "هر که به درگاه خدا مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند و..."

ولی مطمئنا در اعماق وجدانمان خودمان میدانیم چه کاره ایم......

پروتکل های دانشوران صهیون 2

من هنوز در شوک خواندن کتاب "پروتکلهای دانشوران صهیون"هستم.فرازهای دیگری از این کتاب را برایتان بازگو میکنم:

در بخشهایی از پروتکل پنجم:

"اگر تمام جهان در برابر ما بایستند و بر ضد ما بسیج شوند امکانش هست که پیروز شونداما این پیروزی موقت است و خطری مارا تهدید نمیکند زیرا آنها سرگرم نزاع با خودشان هستند و ریشه های این کشمکش چنان عمیق است که نمیگذارد علیه ما یکپارچه شوند....

ما موظفیم آموزش در مدارس را به طور دقیق هدایت کنیم و این مطلب را در اذهان بیندازیم که هرگاه با مسأله دشواری که نیاز به کندو کاو دارد روبرو شدند بهتر است آن را رها سازند و به مسأله ساده تر و آسانتر بپردازند ...." 


در بخشهایی از پروتکل ششم آمده است:

"برای نابود کردن صنایع ,عشق به عیاشی و تجمل گرایی را در بین آنها رواج میدهیم و لذت و خوشیهای این گونه زندگی را در نظر آنها جلوه گر میسازیم, زیرا سیری ناپذیری این گرایش اگر ریشه هایش استوار شود به هیچ چیز رحم نمیکند و همه را می بلعد...."


در بخشی از پروتکل هفتم:

"هر کشوری خوب میداند که این ما هستیم که کارها را می چرخانیم و عوامل بر افروختن آتش جنگ و یا خاموش کردن آن در دستان ماست و همه آنها عادت خواهند کرد که علی رغم میل خود قدرت وسیع ما رادر اعمال هر گونه نفوذ و فشاری بپذیرند....

ما باید همیشه این آمادگی را داشته باشیم که در صورت بروز هر گونه مخالفتی با ما,از طریق ایجاد جنگ بین آن دولت مخالف و همسایه هایش,با او مقابله کنیم و چنانچه همه آنها در برابر ما یکپارچه شوند چاره ای نداریم جز این که آتش یک جنگ خانمانسوز جهانی را شعله ور کنیم....آن وقت با توپهای امریکا و چین و ژاپن جواب آنها را میدهیم."


در بخشی از پروتکل دهم:

"اگر ما خصلت خودمهم بینی و غرور را در جان مردم تزریق کنیم ,پیوند خانواده را از هم گسسته ایم و ارزشهای فرهنگی آن را ازبین برده ایم و افرادی که به دلیل برخورداری از قدرت تفکر, احتمال دارد از توده فرمانبردار ما جدا شوند و راه مخالفت با ما را در پیش بگیرند ,از سر راه برداشته ایم.....