گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

بازار داغ شکنجه!

هفته پیش رفتیم بهارستان تا برای دخترم کفش بخریم.

چون جای پارک پیدا نکردیم قرار شد همسرم توی ماشین بنشیند تا ما برویم خرید کنیم.


وقتی وارد پاساژ شدم یک لحظه فکر کردم دارم وارد حرم امام رضا میشوم!

از شدت شلوغی نمی توانستم قدم از قدم بردارم و چون دست دخترم توی دستانم بود میترسیدم ازدحام جمعیت او را اذیت کند بنابراین از همان مغازه اول پاساژ یک جفت کفش برایش خریدم و برگشتیم توی ماشین واو را سپردم به پدرش و گفتم برگردند خانه تا من بتوانم دوری بزنم و خریدی بکنم.


راستش را بخواهید داشتم از تعجب شاخ در می آوردم هنوز آن جا را اینقدر شلوغ ندیده بودم.

البته نزدیک عید به هر یک از مراکز خرید  بروی همین است .در تهران که اینطور است در بقیه شهر ها نمی دانم؟

با خودم گفتم این که میگویند قدرت خرید مردم کم شده ...وضعیت اقتصادی نابسامان است...گرانی بیداد میکند...پس این ها که من میبینم که هستند؟....فرشته اند یا جن؟.... 


چند ساعتی طبقات مختلف را زیرو رو کردم و وقتی به خودم آمدم متوجه شدم شب شده ...و قتی از پاساژ بیرون آمدم آسمان تاریک تاریک بود وحتی با وجودی که در اکثر مغازه ها تلویزیون روشن بودمتوجه اذان هم نشده بودم با خودم گفتم بی خود نیست میگویند بازار محل رفت و آمد شیاطین است !!..راست میگویند....زمان از دست آدم در میرود....


 آنقدر خسته شده بودم که میخواستم کنارخیابان بنشینم.راستش را بخواهید یکی از زجر آور ترین کارهای دنیا برای من خرید کردن است.اگر بخواهند مرا شکنجه بدهند و اعتراف بگیرند باید نصفه روز مرا دریک بازار بچرخانند حتما اعتراف میکنم

خیلی دعا کنیم....

هر وقت دلتان برای دوران مجردی تان تنگ میشود و از این که ازدواج کرده اید پشیمانید و احساس بدبختی میکنید به یاد روز هایی بیفتید که سر سجاده از خدا عاجزانه التماس میکردید که بخت شما را هم باز کند.....بنابراین دعا کنید تا تمام آنها که مجردند مثل شما بدبخت شوند!


هر وقت از دست گریه های شبانه نوزادتان جانتان به لبتان رسید و از شدت بی خوابی در دلتان گفتید چه غلطی کردم بچه دار شدم به یاد همسرانی باشید که سالهاست در آرزوی بچه دار شدن با حسرت به کودکان دیگران نگاه میکنند....و برای آنها هم دعا کنید تا طعم این بی خوابی ها را بکشند!


هر وقت نتوانستید سرکشی های نوجوانتان را تحمل کنید به یاد زمانی بیفتید که از شدت  تب بی جان روی دستان شما از این درمانگاه به آن درمانگاه به دنبال راه در مانی بودیدکه دوباره سرحال شود و اذیت هایش را شروع کند.... برای سلامتی جوانهایی که در بستر بیماری با مرگ میجنگند تا امید مادرانشان قطع نشود دعا کنید تا دوباره به سرکشی هایشان ادامه دهند!  


هر وقت از غر زدن ها و امر و نهی های تکراری پدر و مادرتان خسته شدید به یاد کسانی باشید که مجبورند به قبرستان بروند و در کنار تلی از خاک از آنها بخواهند برایشان دعا کنند تا گره از زندگیشان باز شود.....پس برای آرامش روح همه پدر ها و مادر ها دعا کنید..... 


هر وقت فکر کردید اوضاع اقتصادی ,اجتماعی و سیاسی جامعه ما خیلی وحشتناک است و نمی توانید تحمل کنید و باید خودکشی کنید...به یاد مردمی باشید که دربرخی از شهرهای عراق و سوریه از ترس این که مورد شبیخون آدمکش هایی به نام داعش قرار نگیرند تا صبح چشمشان را خواب نمیگیرد و برای امن شدن همه شهر ها و خانه ها و خواب راحت پدر ها و مادر ها و بچه ها دعا کنید....   


هر گاه احساس کردید خیلی از خدا دور شدید و یا شما را فراموش کرده است! دستتان را روی قلبتان بگذارید تا بفهمید در هر دقیقه هشتاد بار شما را صدا میکند...پس دعا کنید و مطمئن باشید که جوابتان را میدهد.


به یاد سخنان استاد پناهیان افتادم که می گفتند:

خداوند در قران میفرماید:" مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را"

مثل درویشی نباشیم که وقتی پادشاه را در گذری دید و از او خواست تا حاجتی را بیان کند تا برایش اجابت نماید برای دهن کجی به او و ابراز بی نیازی حاضر نشدخواسته ای را مطرح کند!!

وقتی کریمی از ما میخواهد از او حاجتی بخواهیم عاقلانه نیست که ابراز نیاز نکنیم....   

از کدام بنویسم؟

این روزها خیلی مطلب دارم برای نوشتن ولی نمی دانم چرا نمی توانم تمرکز کنم تا بنویسم یا نمی دانم از کدامش بنویسم؟


از حال و هوای مردم در شب عید ....از خرید کردنهای تکراری شان ...از کسانی که نمی توانند به فکر خرید باشند چون پول یارانه شان کفاف نمیدهد ....از آنهایی که نمیدانند این همه پول را چگونه  خرج کنند؟... 

از شلوغی و ازدحام سر سام آور خیابانها و مراکز خرید....از خانه تکانی های دل خوش کنکمان.....

از مطالبی که در جلسات استاد پناهیان این چند روز شنیدم ......

از حال و هوای بهاری اسفند....ازغصه تمام شدن یک سال دیگر از عمر و به بطالت گذشتنش.....

 از سریال جالب افسانه ماه و خورشید......

از خور و خواب شهوت !....از حَیَوان خبر ندارد ز مقام آدمیت! 

برای هر کدام از این ها میتوانم صفحه ها بنویسم ولی حوصله ندارم....شاید چون هم نویسنده خوبی نیستم و هم خواننده منتظری ندارم .

این را هم که گاهی می نویسم برای این است که انباشته های ذهنی ام کم شود و شاید روزی به درد کسی بخورد.

ماه عجیب اسفند!....

اسفند برای من ماه عجیبی ست.

وقتی این ماه به نیمه می رسد به من شوک دست می دهد دیگر باورم میشود یک سال دیگر هم دارد تمام میشود و من یک سال پیر تر میشوم .شاید خیلی ها این گونه باشند ولی برای امثال من که در اسفند به دنیا آمده ایم این موضوع بیشتر صدق می کند.

و  دایم این اشعار در ذهنم جریان دارند: 


روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم ؟ آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بود است مراد وی از این ساختنم

جان که از عالم علوی است یقین می دانم

رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

کیست در گوش که او می شنود آوازم

یا کدام است سخن می نهد اندر دهنم

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

از سر عربده مستانه به هم درشکنم

من به خود نامدم این جا که به خود باز روم

آن که آورد مرا باز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

شمس تبریز اگر روی به من بنمایی

والله این قالب مردار به هم در شکنم