گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

از شور تا شعور .

مسافران اربعین ما هم برگشتند ....روز اربعین ما هم برای ابراز ارادت مسیر کوتاهی همراه خیل عظیم عاشقان امام حسین  و جا ماندگان از سفر اربعین به طرف حرم مطهر حضرت عبدالعظیم راهی   شدیم ....جای همه خالی .... باید بودید و روی دیگر شهر تهران را می‌دیدید .... مردم  از هر قشری  بودند .... از جلو و عقب تا چشم کار میکرد آدم بود .... نیازی هم به روضه و مرثیه نبود ، مردم را میدیدی با آن همه شور و عشق اشکت جاری میشد ... قلبم در سینه ام گنجایش نداشت ، شاید  خیلی   روحم   کوچک و ضعیف است و  تحمل دیدن این همه زیبایی روحانی را ندارد ...

دخترم پرسید پس چرا با وجود این همه آدم عاشق  ،امام زمان ظهور نمیکند .؟  یعنی در بین اینها سیصد و سیزده مرد پیدا نمیشود ؟

گفتم : این که می بینی شور است ، شوری که به واسطه عشق امام حسین ایجاد شده  ، هر وقت این شور به شعور تبدیل شود و مردم حاضر باشند از همه چیزشان برای یاری  امامشان بگذرند و او را تنها نگذارند،  مثل کوفیان که خودشان نامه نوشتند و در پای عمل کم آوردند ، میتوان امیدی به یاری آنها برای قیام داشت ....


Image result for ‫حسین تشنه اب نبود‬‎

امان از دل زینب ...

هر چه فکر کردم نتوانستم راضی شوم به رفتن ، شایدخودم تحمل سختی را داشته باشم  ولی دختر کوچکم خیلی کم طاقت است ، زود خسته میشود ، گرسنگی  و تشنگی بی تابش  میکند ، توان راه رفتن ندارد  ، زود رنج است ، توان گرما و سرما و بی خوابی  ندارد ... دختر است دیگر ، نازپروده و لطیف ...

در طول مسیر ، ببینم مردم چگونه ناز دخترانشان را می کشند و دلداری شان میدهند ، و محبتشان میکنند .... دیگر نیازی به روضه نخواهم داشت ، قالب تهی خواهم کرد. 

خجالت می کشم برای این سفر ، کفش مناسب پیاده روی  بخرم  ،تا نکند پاهایم تاول بزند  ، یک کوله پر از خوراکی و لباس مناسب بردارم ، عینک آفتابی  و نقاب بزنم و کرم ضد آفتاب ، تا  کمتر  اذیت بشوم..... بعد با چه رویی به کربلا بروم ؟  سلام  بدهم  ، چه بگویم ؟  نرسیده باید برگردم ...

در مسیر هر وقت خسته شدم  ، بتوانم  استراحت کنم و عده ای آماده باشند برای ماساژ دست و پایم ، هر وقت  گرسنه و تشنه شوم ، آب خنک و شربت و چای و غذای داغ  مهیا باشد  ...با چه رویی به کربلا برسم ، سلام بدهم؟  ،نرسیده باید برگردم ....

.. وقتی این همه لطف و محبت مردم نسبت به زایران امام  حسین را ببینم که از دل و جان و مالشان  ، بی مزد و منت میبخشند ، با وجود نداری ، من هم  با این محبت خشک و خالی زبانی ،  شرمنده و خجالت زده به کربلا نرسیده باید برگردم ....سلام بدهم ، چه بگویم؟


Image result for ‫امان از دل زینب‬‎


تولدش مبارک .

به تازگی یک نوه دیگر به نوه های  خانواده ما  اضافه شده  ، خاطرم هست ، وقتی این خواهرم ازدواج کرده بود  و اولین بچه اش به دنیا آمد ، پدرم، خدا رحمتش کند ، گفت خدا را شکر نازا نیستند ... جایش خالی ، ای کاش  بود و میدید پنجمین فرزندشان هم به دنیا آمد .. . یک دختر لپ توپولی و چشم بادامی ..... شکل همه نوزادان تازه به دنیا آمده ...

یکی گفت شکل مشهدی هاست .....، یکی گفت شکل  افغانی هاست ...  مادرش گفت شکل قمی های بدجنس است  ...طفلک زبان بسته .. ، خوب است نمی فهمد .....یکی هم  گفت شکل اسکیموها ست ..... خلاصه  هر کس چیزی گفت  ...مادرش نه گذاشت نه بر داشت به پدر بزرگش گفت می گویند شکل شماست!! ....بیچاره چشمهایش گرد شد،  گفت  ،:  نمردیم ، اسکیمو هم شدیم ....

ولی خودمانیم ، نوزاد عجب انرژی و شادابی به خانه میدهد ، ای کاش همیشه میشد یک نوزاد چند ماهه  در خانه داشتیم ..... بیخود نیست قدیمیها این قدر انرژی و توان روحی و جسمی بالایی داشتند ، چون همیشه باهم و دور هم زندگی میکردند و  گاهی یک نوزاد به دنیا می آمد..... بزرگی میگفت این همه انرژی و شادابی نوزاد به خاطر این است که تازه به این دنیا آمده و هنوز پاک و روحانی ست  و با فرشته ها و ملکوت  در ارتباط است ... 

 قدیمیها هر وقت نوزادی  در خواب میخندید ، می گفتند فرشته ها  را میبیند .

یعنی همه ما هم روزی فرشته ها را می‌دیدیم ؟، حیف که چقدر زود بزرگ شدیم ، چه قدر دور شدیم  ، چه قدر بد شدیم و دیگر فرشته ها را نمیتوانیم ببینیم .


Image result for ‫خنده نوزاد‬‎

حس غریب جا ماندن .

 پاییز که میشود ،  به گمانم  افسردگی فصلی میگیرم  ، نه حوصله نوشتن دارم نه خواندن ،دوست دارم  دا یم بخوابم شاید وقتی بیدار شدم ، ببینم همان دخترک شاد و شنگول ده دوازده ساله ام .....

مثل مرغ سر کنده ام  ، دلم  هوای دوران مدرسه و کلاس درس میکند ، شاید آن زمان که مدرسه میرفتم مثل خیلی از بچه ها ،  من هم ناراحت بودم که تعطیلات تمام شده ولی حالا قدر آن روزها را میفهمم ....

این دلتنگی در این   چند سال که ایام مدرسه مصادف شده با سفر اربعین بیشتر هم شده ، احساس میکنم دست و پایم  را بسته اند و در یک قفس مرا انداخته اند، نه توان بال و پر زدن دارم نه توان ماندن....  وقتی میبینم عده ای  مثل همسرم با چه شور و شوقی کوله بار سفرمیبندند ومن به دلایل و بهانه های  مختلف نمی توانم همراهشان شوم و فقط دلم را با آنها راهی  میکنم د لم میگیرد.

 گاهی دلم  میخواهد من هم مرد بودم ....خودمانیم ، مادر بودن  خیلی سخت است .... امسال دختر بزرگم با هزار  امید و آرزو  پدرش  را راضی کرد تا همراه او  برود ...ولی همان حس عجیب مادرانه نتوانست مرا قانع کند و تصمیم گرفتیم استخاره کنیم ، و  متأسفانه بد  آمد .....

ای کاش استخاره نمی کردم و او را به خدا می سپردم و میرفت  ..... حالا من مانده ام و یک حس غریب مادرانه   و اشک های دلتنگی دخترم .... فقط باید دعا کنم  صبور باشیم و راضی شویم  به جا ماندن ...


Image result for ‫جا مانده ایم حوصله شرح قصه نیست‬‎