گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

جان دادن از شوق.

همان دوست عزیزی که در پست قبلی  معرفی کردم تصمیم گرفته تا دوباره از نو شروع کند.،، 

همیشه شروع کردن و آغاز،. زیباست، مثل اول بهار، مثل تولد یک نوزاد،. مثل ازدواج دو جوان، مثل.....

نگران است،. نگران برگشتن وسواس های فکری اش، نگران تمسخر اطرافیانش،. نگران  ناتوانی در جبران  تکالیفش،. نگران کم آوردن.... نگران خسته شدن و نا امیدی دوباره... 

چقدر به حالش غبطه میخورم... مثل درختی شده است که سالها خشک و بی  ثمر و آفت زده بوده و الان دوباره با اولین باران بهاری، شاخه هایش شروع کردند به جوانه زدن.

حس تولد دوباره، حس از کما خارج شدن، حس راه رفتن بعد از سالها ناتوانی و نشستن ..... چقدر آدم را ذوق زده می‌کند. فکرش را بکنید من که بنده خداهستم ، از برگشتن و جان گرفتن او اینقدر ذوق زده شده ام، خداوند که  پروردگار اوست، او را آفریده،. مدتی دو ر از او بوده، راهش را گم کرده و الان برگشته و مسیرش را پیدا کرده،. چه احساسی نسبت به او دارد. می‌خواهد با تمام وجود بغلش کند، ببوسدش،. دستش را محکم بگیرد  تا نکند دوباره حواسش پرت شود و  در شلوغی دنیا  دستش را ول کند و دوباره گم شود.. 

.. سبحان الله،.

یاد این حدیث  قدسی افتادم   « اگر بندگان گناهکارم بدانند که چقدر مشتاق بازگشت آنها هستم از شدت شوق جان می‌دهند.» 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد