گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

بچه شیعه ها...

 
فردا عید غدیر است .این عید را به همه بچه شیعه ها تیریک و شادباش عرض میکنم.  

من خودم اگرچه سید نیستم ولی به شخصه حس عجیبی نسبت به این عید دارم . سید که چه عرض کنم در شیعه بودن خودم هم شک دارم ....شاید هم در مسلمانی ام..... یا حتی در انسان بودنم..... همیشه خودم را مصداق بارز این ابیات سعدی میدانم که  میفرماید :   

....

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی          چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت         حیوان خبر ندارد ز مقام آدمیت  

 به حقیقت آدمی باش و گرنه مرغ  باشد         که همی سخن بگوید به زبان آدمیت  

....

خلاصه این که هر وقت به عید غدیر نزدیک میشویم هم خوشحالم و هم خجالت زده .خوشحال از این که شیعه هستم اگرچه فقط به اسم... و شرمنده از این که هیچ نشانه ای از تشیع در من نیست .   

تا الان سه چهار بار خطبه غدیر را خوانده ام و امروز هم باز تصمیم دارم بخوانم شاید چیزی دستگیرم شود. 

نهج البلاغه ی حضرت را هم یکی دوبار از اول تا آخر رو خوانی کرده ام ولی باز از تشیع چیزی  نفهمیدم.  

 

حضرت امیر را حتی کسانی که در غدیر بودند و به او به سبب خلافتش تبریک گفتند وبا او زندگی کردند هم  نشناختندتا چه رسد به ما که از شیعه فقط اسمی به یدک میکشیم آن هم نه به انتخاب که به ارث از پدرانمان به ما رسیده است!!!! 

همیشه به این فکر میکنم که اگر مسلمانان غدیر را به درستی میفهمیدند کربلا و عاشورایی رخ نمی داد .  

که کربلا محصول کج فهمی حاضرین در غدیر بود.

شاید معنای واقعی غدیر را بعد از فرج حضرت صاحب  بفهمیم. پس برای ظهورش دعا کنم که جز دعا کار دیگری نمیدانیم.

بخندیم یا گریه کنیم؟

قدیمتر ها مخصوصا روضه خوانها و مداح ها می گفتند "گریه"  بر هر درد بی درمان دواست.... 

امروزی ها خصوصا روانشناسها معتقدند "خنده" بر هر درد بی درمان  دواست!!!!  

......و خیلی از ما تکلیفمان را نمی دانیم وقتی درد بی درمان میگیریم باید بخندیم یا گریه کنیم تا دردمان درمان شود.  

تجربه شخصی من میگوید خنده وخندیدن برای سلامتی جسم انسان مفید است و گریه و گریه کردن برای سلامتی روح و روان انسان بسیارمؤثر است.  

انسانهای خوش اخلاق و خنده رو کمتر به بیماری های جسمی مبتلا میشوند و یا اگر هم دچار بیماری شوند خیلی زود بهبود می یابند. و تحقیقات علمی نشان داده که خنده تأثیر مستقیم در سلامتی گردش خون ,سیستم قلبی ,عروقی ,تنفسی و حتی پوست دارد.

در عوض بسیاری از کسانی که به بیماری های روحی و روانی مبتلا میشوند کسانی هستند که به سختی اشکشان در می آید چون نمی توانند به راحتی خودشان راتخلیه کنند و به قول معروف به درونشان میریزند و این سبب ایجاد مشکلات متنوع روحی و روانی در آنها میشود. و تحقیقات علمی ثابت کرده است که گریه کردن تأثیر مستقیم بر ترشح هورمون های مختلف در بدن دارد. و به هم خوردن تعادل هورمون های بدن سبب ایجاد بیماریهای روانی مانند افسردگی ,وسواس ,اسکیزوفرنی و ... میشود.

و نکته دیگراینکه سعی کنیم در جمع و با دوستانمان بخندیم ولی در عوض بهتر است در تنهایی گریه کنیم تا بتوانیم به راحتی خودمان را خالی کنیم . 

و شاید با توجه به این نکات بتوانیم به این نتیجه برسیم که خنده و گریه هر دو برای سلامتی لازم اند و باید بین آنها توازنی ایجاد کنیم تا کمتر به بیماری های جسمی ,روانی و حتی روحی مبتلا  شویم .  

این که روح و روان دو مقوله جدا هستند خود بحث دیگری است که فقط به طور اجمال میتوان گفت "روح" به اخلاق و رفتار انسان مربوط میشود و در صورتی که در این زمینه دچار لغزش شدیم با گریه و انابه میتوانیم بیماری روحی خودرا درمان کنیم ولا غیر...

البته این بیشتر در مورد درد هایی است که قابل درمان است نه درد بی درمان !!!که شاعر میفر ماید " درد بی درمان علاجش آتش است" که این خود موضوع قابل بحث دیگری است که اکنون مجالش نیست.  

وای چقدر بحث جدی و فلسفی شد !!!!!  

 

انسان موجودی عجیب.....

گاهی دلم میگیرد ولی نمیدانم برای چه  ؟ 

گاهی دلتنگم ولی نمیدانم برای  چه کسی یا چه چیزی؟

گاهی عصبانی هستم ولی نمی دانم از دست دیگران است یا از دست خودم!  

گاهی  غمگین و ناراحتم ولی نمی دانم علتش چیست؟  

گاهی خوشحال و سرزنده ا م ولی نمی دانم برای چه؟

گاهی دلم میخواهد به زمین و زمان بد بگویم و نمی توانم آدم خوبی باشم ولی نمی دانم چرا؟ 

گاهی کارهای خوبی انجام میدهم ولی از ته دل راضی و خوشحال نیستم . 

گاهی کار بدی انجام  میدهم ولی از ته دل ناراحتم و پشیمان . 

گاهی از انجام کار نادرستی توبه میکنم ولی هنوز لذت انجام  آن را در دلم حس میکنم .  

گاهی احساس میکنم خوشبخت ترین آدم دنیا هستم چون همه چیز دارم . 

گاهی حس میکنم بدبخت ترین موجود هستم چون نمی توانم از داشته هایم لذت ببرم.  

گاهی همه را دوست دارم ودلم میخواهد به همه محبت کنم. 

گاهی از همه متنفرم و فکر میکنم همه میخواهند از محبت های من سوء استفاده کنند. 

گاهی در بین جمع دوستانم هستم و با همه میخندم ولی تنهایم و در دلم غم سنگینی احساس میکنم. 

گاهی دلم میخواهد میتوانستم سربه کوه و بیابان بگذارم و به دوراز هیاهوی شهر و مردم ساعتها با سکوت همنشین شوم.  

..... وبا هم اینها میفهمم که انسان چه موجود عجیب وپیچیده ایست که هیچ چیزدر مورد خودش  نمی داند.

 

دلم برایش تنگ میشود...

امروز اول مهر است. 

همیشه روز اول مهردلم تنگ میشود برای مدرسه .....برای زنگ تفریح .....برای دوستان و هم کلاسی های دوران بچگی ام....برای بازی گوشی های راه مدرسه......برای تک تک معلم هایم...... برای روزهای امتحان......

 

نمی دانم چرا از دوران تحصیلم هیچ خاطره ای ندارم که  برای دیگران تعریف کنم حتی اولین روز مدرسه رفتنم را به یاد ندارم فقط میدانم تمام آن دوران را دوست داشتم و در لحظه لحظه هایش زندگی میکردم و بزرگ میشدم و لذت میبردم حتی هیچ خاطره بدی از آن دوران ندارم شاید برای  این است که تمامش برایم به سرعت باد گذشت..... 

 

دوران مدرسه برایم بسیار پربار بود همیشه شاگرد اول بودم ...همیشه مبصر بودم.... همیشه برای صبحگاه برنامه داشتم ...همیشه در مراسم و جشن ها مجری بودم ......سوگلی مدیر و معلم هایم بودم به طوریکه هنوز هم با گذشت  حدود سی سال اگر یکی از آنها را ببینم مرا میشناسند و حتی نام کوچکم را به خاطر دارند....دست یکایکشان را از دور می بوسم و برایشان آرزوی سلامتی میکنم. 

 

گاهی دلم میخواهد میتوانستم به آن دوران برگردم ...آن روزها مدارس ما دو شیف بود ...ظهر که برمیگشتیم خانه ناهار میخوردیم و کتابهایمان را با دروس عصر عوض میکردیم و دوباره میرفتیم مدرسه... 

خاطرم هست گاهی  عصر ها که از مدرسه برمیگشتم از مغازه نانوایی پدرم  که در چند قدمی خانه مان بود دو سه تا نان میگرفتم که از شدت داغی تا خانه دست به  دست می کردم و لی  نصفشان را میخوردم....گاهی دلم برای عطر و طعم آن نانها که خستگی را از تنم در میکرد تنگ میشود.

  

خوشحال بودم که دختر شاطر هستم وبی نوبت به من نان می دهند. 

 ای کاش هنوز هم دخترک کوچکی بودم که به مدرسه می رفتم ...ای کاش پدرم زنده بود و  نانوایی داشت و من هر روزعصر بی نوبت از او نان میگرفتم  وداغ داغ تا خانه میخوردم ...ای کاش میتوانستیم لحظاتی از زندگی مان را برای همیشه با خود همراه داشتیم.....ای کاش قدر آن روزها را می دانستیم.....