گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

منفورترین کتاب نمایشگاه کتاب

 امسال هم نمایشگاه کتاب برگزار شد .من سالهای قبل که جوانتر بودم و حوصله ام بیشتر بود ومجبور نبودم دو تا بچه ی کم طاقت را با خودم ببرم سعی میکردم برای حفظ روحیه هم که شده سری به نمایشگاه بزنم . 

 

 ولی چند سالی است که ترجیح میدهم هر کتابی میخواهم اگر کتاب فروشی بزرگ نزدیک خانه مان نداشت  بروم انقلاب روبروی دانشگاه  مستقیم به اننتشارات مورد نظر و کتابم را تهیه کنم .  

 

راستش جدای از اینها از دیدن این همه آدم جور واجور و ظاهرا علاقه مند به مطالعه که شرط می بندم (به جز اساتید و دانشجو ها  که مجبورند) بیشترشان سالی یک جلدکتاب هم نمی خوانند کلافه ام میکند.. .... به نظرم بیشتر نمایشگاه انواع مد لباس  ومو وتیپهای رنگ و وارنگ است تا  کتاب....... 

 خیلی ها جوگیر میشوند و می آیند کلی کتاب میخرند دریغ از اینکه صفحه ای از آن را بخوانند....  برخی هم برای اینکه در جمع فامیل پز دهند که آره ماهم اهل کتاب و مطالعه هستیم  سری به نمایشگاه  میزنند ...  

بیشتر پدر  مادر ها مثل ما  هم به اصرار بچه هایشان که مدرسه آنها را تشویق میکند و  یک بن کتاب دستشان میدهد به نمایشگاه می آیند. 

 ما هم امسال به اجبار دخترم و خرج کردن بن کتابش علی رقم میل  باطنیمان  راهی نمایشگاه شدیم. بساط پیک نیک  را هم برداشتم .پس از اینکه یک دور و نبم شمسی قمری  دور  نمایشگاه زدیم و جای پارک پیدا نکردیم  و از ترس آنهمه مامور رانندگی که مشغول جریمه کردن ماشین های پارک شده با صاحبان اهل مطالعه و فرهیخته شان بودند و در سالهای پیش ما هم طعم شیرین جریمه به جرم کتاب خوان بودن را چشیده بودیم با التماس به یکی از پارکینگ های به ظاهر تکمیل شده  وارد شدیم.  

 به همسرم گفتم به گمانم درآمدحاصل از این همه جریمه  برای دولت بیشتر از سود فروش کتابهای نمایشگاه باشد و شاید برای همین نمایشگاه بر پا میشود.... 

 خلاصه جواز ورود پیدا کردیم......

 من و دختر  کوچکم روی چمن ها بساط پهن کردیم و مشغول خوردن و بازی شدیم و دختر بزرگم به اتفاق همسرم راهی انتشارات  مورد نظر شدند.  پس از یک ساعتی که برگشتند  قیافه ی دخترم دیدنی بود  او که به گمانش  وقتی برود با انبوهی از کتابهای داستان مواجه میشود . ظاهرا انتشاراتی که مدرسه معرفی کرده بود و بن خریدش را داده بود فقط کتابهای کمک درسی داشت واز آنجا که پدرش هم خسته بود  و حوصله گشت و گذار در نمایشگاه و سایر غرفه ها را نداشت  مستقیم به سراغ همان غرفه رفته بودند ویک کتاب کمک درسی ریاضی مربوط به سال بعدش را خریده بودند و مستقیم  برگشته بودند. 

  فکر میکنم این کتاب منفور ترین کتاب درنظر دخترم که هر روز برای تعطیل شدن مدرسه ها روز شماری مبکند میتوانست باشد.ولی جالب این که به روی خودش نیاوردو با اعتماد به نفس گفت:"تابستان  آنرا میخوانم و خودم را برای  کلاس پنجم اماده میکنم". 

 ومن در دلم گفتم :"جان خودت! " و بعد به او دلداری دادم که قبل از تعطیلات مثل هفته های پیش به کتاب فروشی  سر  خیابان خودمان یا میدان انقلاب سری میزنیم و برای تابستانت هر کتابی که دوست داشتی و مفید بود می توانی بخری. 

 و این دلیل آن است که من هیچگاه به کسی توصیه نمیکنم از نمایشگاه کتاب دیدن کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد