گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

کفش های نوی دخترم...

مدتی پیش برای دختر سه ساله ام یک جفت کفش نو خریدم.آنقدر ذوق کرد و خوشحال شد که قابل وصف نیست .هر کس به خانه مان می آمد به او نشان می داد. در اتاق هم دایم  آنها را می پوشید و در نمی آورد حتی شبها هم با کفش هایش می خوابید.ولی وقتی خوابش می برد از پایش در می آوردم .وقتی صیح  بیدار میشد  اول سراغ کفش هایش را میگرفت.حاضر نبود بیرون از خانه بپوشد چون می ترسید کثیف شود.   

بالاخره یک روز دختر بزرگم راضی اش کرد تا موقع بیرون رفتن از خانه کفش های نواش را بپوشد .در کوچه به جای این که به جلویش نگاه کند تمام حواسش به کفش هایش بود .چشمتان روز بد نبیند بعد از این که  ازچند کوچه گذشتیم ناگهان مانند ابر بهاری شروع کرد به گریه کردن.که چه؟کفش هایم کثیف شدند. ...... 

از گریه های سوزناکش هر کس که رد میشد تعجب میکرد شاید فکر می کردند ما اورا دزدیده ایم چون وسط کوچه نشسته بود و زار زار گریه می کرد و حاضر نبود حتی یک قدم دیگر بردارد تا جایی که با کلی خواهش وتمنا و قول این که در خانه کفش هایت را میشویم او را بغل کردم و به خانه برگشتم .... 

هر چه فکر کردم به خاطر نمی آوردم که در طول زندگی ام به چیزی به این اندازه علاقه داشته باشم که به خاطرش این همه اشک بریزم حتی در دوران کودکی . 

با خودم می گفتم ای کاش من فقط  برای یکی از نعمت هایی که خداوند به من داده این همه خوشحال بودم و قدرش را میدانستم و از آن مواظبت می کردم . 

ای  کاش به اندازه ی دختر سه ساله ام درک  از دست دادن نعمت داشتم وشاکر بودم.   

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد