گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.
گلی در کویر

گلی در کویر

به انتظار روییدن گلی در کویر قلبمان.

به همه چیز شک دارم.......

آیا تا کنون به ایمان خودمان به قیامت شک کرده ایم؟.......  

به عقل انسان همان که وجه تمایزش با سایر موجودات است شک کرده ایم؟..  

یا اینکه ما اشرف مخلوقاتیم وخلیفه خدا بروی زمین هستیم را باور داریم؟.....  

یا به راستی قبول داریم که دنیا فانی است و ممکن است تا چند لحظه ی دیگر همه

چیز را از ما بگیرند حتی قدرت نفس کشیدن را.......  

 

من که گاهی با دیدن برخی از رفتارهایمان به همه اینها شک میکنم.........  

میپرسید کدام رفتارها؟؟  

این که میلیونها تومان خرج میکنیم تا دماغمان کوچک شود یا چین وچروک صورتمان

صاف شود و یا دندانهایمان ردیف و مرتب شود ......غافل از اینکه در آینده ای نه چندان

دور تمام آنها در زیر خروارها خاک می پوسند ودر دناکتر از آن اینکه در نزدیکی ماهستند

کسانی که نمی توانند خرج درمان بیماری کودکشان را فراهم کنند!!!!  

یا اینکه ساعتها در بازار به دنبال کفشی میگردیم که با لباس و کیفمان ست باشد.......

غافل ازاین که فقط میتوانیم یک پارچه سفید ساده با خود ببریم....... و بدتر ازآن اینکه

کسانی هستند که در بین زباله ها به دنبال لباسی برای گرم شدن میگردند.......  

دقت کرده اید که برخی از ما چقدر وقت و هزینه صرف پیدا کردن خانه ی باب طبعمان و

خریدن وسایل لوکس و به روز میکنیم و میدانیم در نهایت سهم مااز دنیا یک گودال تاریک

و تنگ خواهد بود به طوری که نمی توانیم اندکی در آن بچرخیم.......و وحشتناکتر اینکه

در همسایگی مان هستند کسانی که صاحب خانه شدن برایشان آرزویی است دست نیافتنی..... 

 

و این که بعضی هادر آستانه هشتادسالگی به فکر ساختن ویلایی لوکس با امکانات

آنچنانی هستند (نمی دانم به فکر خوشبختی وراثشان هستند یا گمان میکنند می توانند

با خودشان به آن دنیا ببرند) جای تعجب ندارد.؟!!!! 

 

این که نماز میخوانیم ..روزه میگیریم... و مانند آب خوردن دروغ می گوییم و غیبت میکنیم.  

این که صدقه می دهیم و نذر ونیاز میکنیم ....و از طرف دیگر میلیونی مال مردم را میخوریم.  

شاید بگویید انسان تا زنده است باید زندگی کند ونمی تواند تلاش نکند واز نعمت هایی که

در اختیار اوست استفاده نکند.  

درست است ولی به چه قیمتی .؟....به قیمت خراب کردن آخرتمان؟ .......  

یا شکستن دل هم نوعانمان؟ ............ 

این جمله زیبا حتما برایتان آشناست:  

طوری برای دنیا تلاش کنید که گویی هیچگاه نمی میرید و طوری به فکر آخرت باشید که گویی اکنون لحظه ی مرگ شماست.

چند پیشنهاد خوب...

با شروع ماه پر خیر و برکت شعبان شمارش معکوس برای ورود به ماه مبارک رمضان شروع می شود. 

 

معمولا کسانی که از ماه رجب و شعبان به خوبی استفاده میکنندبا آمادگی بهتری وارد  

ماه مهمانی  خدا می شوند و لحظات افطار و سحرشان با دیگران متفاوت است. 

 

چند پیشنهاد خوب برای آنهایی  دارم که دوست دارند برای ورود به ماه رمضان آماده شوند: 

 

-در طول روز هر چه می توانید ذکر صلوات را بفرستید . 

 

-هر روز صبح بعد از نماز  عرض سلام کوتاهی خدمت ائمه اطهار داشته باشید. 

 

- هر روز ظهر بعد از نماز صلوات شعبانیه را بخوانید. 

 

-هر روز لااقل فرازهایی از مناجات شعبانیه را با معنا بخوانید ودر آن تفکر کنید. 

 

-سعی کنید هر روز صدقه بدهید. 

 

-هر روز چندآیه از قران را با تدبر تلاوت کنید. 

 

-برای همدیگر  خصوصا برای کسانی که ازآنها دلخورید دعا کنید.  

 

-اگرخدای نکرده با کسی قهرید قبل از ماه مبارک آشتی کنید.  

درد درمان بدتر از بیماری .....

سلام دو هفته ای هست که درگیر بیماری دختر کوچکم هستیم. و از دیروز کمی سرپا شده است.  

بیماری اش با استفراق شدید  شروع وبعد هم اسهال و تب و بی اشتهایی ادامه یافت.هر چند روز 

 یک بار به پزشک مراجعه میکردیم  وهر کدام تشخیصی میدادند . 

 یکی می گفت ویروسی است  و باید دوره اش طی شود ودیگری میگفت عفونی است و باید  

بستری شود . 

 بعد از چهار روز  به علت ضعف شدید بر اثر غذا نخوردن تصمیم گرفتیم او را به بیمازستان ببریم  

شاید بستری شود و بهتر شود . 

پزشک اورژانس  به درخواست خودم و بدون هیچ معاینه ای برایش سرم تجویز کرد . 

به اتاق تزریقات رفتیم ولی آنها حاضر نشدند به دلیل بی قراری دخترکم و سختی کار رگ گیری  

 تزریق کنند و با کمال خونسردی  مارا به بخش اطفال ارجاع دادند.در آنجا نیز گفتند این وظیفه ی  

ما نیست و آنها حق  ارجاع دادن ندارند. در مسیر بازگشت از بخش اطفال که در طبقه هفتم بود  

با یک درمانگاه که شماره اش در موبایلم بود تماس گرفتم  ودر جواب درخواست من گفتند اگر گریه  

و بی قراری نکند  تزریق میکنند  ومن گفتم در این صورت خودم هم می توانم این کار را  انجام دهم. 

 همسرم  که کاردش میزدی خونش در نمی آمد با عصبانیت به دفتر معاونت درمان بیمارستان رفت   

و آنها مارا به اورژانس اطفال هدایت کردند.  

من مستاصل  و گریان از دیدن رنگ و روی پریده دختر بیمارم  نمی دانستم از بیماری او بنالم یا از 

 این  همه بی مسؤلیتی و خونسردی هم نوعان مسلمان و همکیشم که ادعای خدمت نیز دارند. 

دلم می خواست یک لحظه خودشان را جای ما می گذاشتند.   

خلاصه پس از  دقیقا دو ساعت علافی   دخترم را در اورژانس بستری کردند .ابتدا  معتقد بودند  

هیچ نیازی  به سرم ندارد و  دچار بی آبی شدید نشده است گمان کنم انتظار داشتند او به حالت  

مرگ  دور از جانش  بیافتد تا به او سرم تزریق کنند وبعد از اینکه متوجه شدند نمی توانند مارا از  

تزریق سرم منصرف کنند با زحمت زیاد رگ گیری کردند  و کمتر از یک ساعت که تقریبا ۳۰۰سی  

سی از آن تمام شد گفتند کافی است  ببریدش. 

آن روز واقعا به ما سخت گذشت  دایم در فکر پدر و مادر هایی بودم که مجبورند به سبب بیماری  

سخت و دایمی  کودکانشان هر از گاهی به مراکز درمانی مراجعه کنند. مشکل بیماری  از یک طرف 

 هزینه های سرسام آور آن از  یک طرف وعدم تعهد کاری و کم کاری برخی از پرسنل درمان از سوی  

دیگر  طاقت انسان را تاق  میکند. 

 و از صمیم قلب دعا کردم خداوند به تمام کسانی که در این شرایط قرار میگیرند صبر و تحمل دهد.  

ای کاش روزی برسد که همه ما در هر مسئولیتی که هستیم جز به انجام وظیفه مان به چیز دیگری فکر نکنیم. 

سمبک یکی از عجایب خلقت

همیشه در مورد منطقه سمبک چیزهایی شنیده بودم وهندوانه اش را هم خورده بودم وخیلی دوست داشتم آنجا را از  نزدیک ببینم. 

  

امسال عید توفیق حاصل شد به همراه حاج عمو حیدرم به آنجا رفتیم. این منطقه تقریبا در ده  کیلومتری شمال شرق بیدگل قرار دارد و جاده اش به قول معروف مال رو است ولی با موتور  وجیپ و وانت هم میتوان رفت. 

 

منطقه نسبتا وسیعی در بین ریگزارها وماسه بادی های کویری ....در نگاه اول چیز عجیبی نیست ....تا چشم کار میکند بیابان است و خار وخاشاک دریغ از سبزه ای, بوته ای, درختی .....ولی وقتی به خاکش دست می زنی با کمال تعجب متوجه میشوی مرطوب است..... تمام زمین نم دارد ...انگار روی ماسه های کنار دریا قدم میزنی.... 

 

حاج عمویم با بیل  گوشه ی یکی از چاله های سمبک را کند ...هنوز یک متر نکنده بود که به آب رسید....آبی زلال و شیرین .

 

الله اکبر از این همه بزرگی خدا.....واقعا عجیب بود ...در این منطقه ی کویری که در صد ها کیلومتری آن خبری از دریا و رودخانه و چشمه و کوه نیست  وجود چنین آبی شگفت انگیز است.....منبع این آب کجاست ؟...آبی که در گرمای بالای چهل درجه تابستان های اینجا بخار نمیشود....گرمایی که در عرض چند دقیقه آب درون یک کاسه ی بزرگ را خشک میکند .

 

حاج عمویم میگفت سالها پیش یک عده کارشناسِ ژاپنی به اینجا آمده بودند و ظاهرا آنها نیز چیری دستگیرشان نشده بود...و معتقد بودند این چاله ها مانند کاسه های سفالی بزرگی هستند که داخلشان آب شیرین است ودر عمق این آب شیرین که بیش از یکی دو متر نیست  سطح بسیار محکمی  است که اگر بتوان آن را سوراخ کرد به آب شور میرسیم. 

 

عمویم می گفت ؛"تقریبا پانصد نوع از این چاله ها در این منطقه است که قطر هر کدام نزدیک به چهل پنجاه متر است. 

 

ولی به دلیل سختی و دوری راه  تعداد کمی از آنها زیر کشت هندوانه و بادمجان است. چون برای اهالی صرف نمی کندتا ازاین زمین حاصل خیز خدادادی بیشتر از این استفاده کنند وهر کس هم در آن کشاورزی میکند بیشتر برای عشق و دل خودش است تا سود مالی اش. "

 

من که بعید می دانم از این نوع خاک در مناطق کویری دیگر نباشد و مطمئنم اگر این منطقه عجیب در یکی از کشور های پیشرفته کشف میشد نه تنها از آن  پس از یک کارشناسی دقیق ,به بهترین شکل بهره برداری میکردند  بلکه به عنوان یکی از جاذبه های توریستی منطقه معرفی میشد.  

 

`پیشنهاد میکنم هر کس تا کنون منطقه سمبک را از نزدیک ندیده است  برود ببیند شاید 

چیزی دستگیرش شد.

هدیه ی زورکی!!!!

روز پدر را به سلامتی پشت سر گذاشتیم.من حتم دارم بر خلاف روز مادر که بیشتر خانم ها انتظار هدیه گرفتن دارند کمتر  مردی به فکر کادو گرفتن است. چون اصولا این هدیه ها از پول و جیب مبارک خود آقایان است بنابراین ترجیح میدهند کادویی خریده نشود و منتی هم گذاشته نشود.... 

 جالب این است که گاهی دیده شده است که عده ای از خانم ها در حرکتی ناجوانمردانه چند روز قبل از روز پدر به بهانه  خرید هدیه مقدار قابل توجهی پول به طور مستقیم یا غیر مستقیم از همسر محترم میگیرند وشوهر بخت برگشته ی بی  خبر از همه جا نمی داند با دیدن کادو خوشحال شود یا ناراحت!!!!!!بخندد یا گریه کند!!!!! 

 چراکه عیال مهربان برای شادی و خوشنودی شوهر  عزیزش یک دست لباس زیبا و گران قیمت یا یک قطعه طلای ناقابل برای خودش خریده است  و البته.........برای خالی نبودن عریضه یک جفت جوراب یا یک زیرپوش که شش ماه پیش خریده بوده است را کادو پیچ کرده و با عشق.............. تقدیم میکند.!!!! 

 و خلاصه شوهر گرامی باید یک سال دیگر این همه محبت همسرش را به انحاء مختلف  جبران کند.... 

 من و دخترم هم قرار شدکادو یک ساعت برای همسرم بخریم ولی وقتی به مغازه ساعت فروشی رفتیم ترجیح دادم به جای خریدن یک ساعت پنجاه هزار تومانی با پنج هزار تومان بند و باطری ساعت قبلی اش را عوض کنیم.ولی از آنجا که دلم راضی نمیشد و دخترم هم این کادو را قبول نداشت ....روز پدر به اتفاق خود همسرم برای خریدن یک دست پیراهن و شلوار به مغازه پسر عمویم رفتیم و پس از انتخاب لباس ها  از پسر عمویم خداحافظی کرده  و لباسها را برداشتم وبه همسرم گفتم: 

 لطفا حساب کن !....ما میرویم بازار یک دوری بزنیم............! 

 مطمئنم او با خودش میگفت دلیل اینهمه اصرار بعضی از ما خانمها برای خریدن کادو ی زورکی با پول خودشان چه معنایی  میتواند داشته باشد.... 

 و من معنایش را میگویم: 

 معنایش این است که ما همیشه به یاد شما هستیم ....اگر چه دستمان و جیبمان خالی است ولی دلمان مالامال از محبت شماست!!!! 

 ولی  تعجب ندارد ......می خواستید کارتمان را شارژ کنید تا مجبور نشویم با پول خودتان برایتان هدیه بخریم!!! ......  

 اینجاست که می فهمم چرا بعضی از خانم ها اینهمه اصرار دارندکه 

"زن باید استقلال مالی  داشته باشد"  

 حتما تنها علتش این  است که میخواهند با پول خودشان برای همسرانشان کادو بخرند!!!! نه چیز دیگری...... 

 

 

 

 

پدرم نانوا بود 1.....

پدرم نانوا بود....خونگرم بود.....نفسش هم گرم بود.....فکرش پخته بود....سخن خام نمی گفت.....در چشمانش شعله محبت دیده میشد....دلش آتشکده ای بود برای خودش......نمی دانم شاید این همه گرمای وجودش به سبب آن بود که جوانیش در پای تنور داغ نانوایی برشته شده بود....

 شاطر بود ....چالاک وچابک....ظاهرش را هرکس میدید می فهمید نانواست....بدنش لاغر و ورزیده.....قوی و سرزنده..... موهای صورتش در مقابل آتش سوخته بود ....کم ابرو و بدون مژه ....با ریش های تنک....چهره اش گلگون بود مانند ظرف سفالین که فوت کوزه گری در آن دمیده شده......

 سحر خیز بود.....قبل از خورشید بیدار میشد.....وشبها سرش که به بالش می رسید خواب, تمام وجودش را فرا میگرفت.....

 غیرتمند بود......ولی تعصبش را خرج چیز های باطل نمیکرد....محرم در تمام دسته ها وهیئت هاشرکت میکرد.....میگفت فقط برای امام حسین است چه فرقی میکند اسم هیئت چیست....

 بار آخری که بیدگل آمدیم سری به کوچه پس کوچه های محله قدیم مان , دربریگ زدیم......دکان نانوایی اش هنوز سرپاست ...خرابش نکرده اند .....اگرچه متروک است,.....سیاه و دود گرفته,.............ولی اگر خوب نفس بکشی هنوز میتوانی بوی نان تازه را با تمام وجود حس کنی.....باوجودی که پدرم شغلش را در میانسالی به دلیل بیماری تغییر داد ولی باز هم خیلی ها او راشاطر حسین میگفتند....چون با نان ونانوایی اش خاطره ها داشتند.....

 چند سالی است "روز پدر" که میشود دلم میگیرد چون باید برویم قبرستان بر سر آرامگاه پدرمان و روزش را به او تبریک بگوییم.....هنوزدر حسرت بوسه زدن به دستان گرمش میسوزم که چرا خجالت میکشیدم اورا سیر در اغوش بگیرم و با تمام وجود گرمای وجودش را حس کنم وبگویم اگرچه من دختر خوبی برایت نبودم ولی تو همیشه برای من پدر خوبی بودی روزت مبارک . 

 خوشا به حال کسانی که پدرشان زنده است ....وخوشتر به حال آنها که خجالت نمیکشند دستان

پدرشان را ببوسند....

 

منفورترین کتاب نمایشگاه کتاب

 امسال هم نمایشگاه کتاب برگزار شد .من سالهای قبل که جوانتر بودم و حوصله ام بیشتر بود ومجبور نبودم دو تا بچه ی کم طاقت را با خودم ببرم سعی میکردم برای حفظ روحیه هم که شده سری به نمایشگاه بزنم . 

 

 ولی چند سالی است که ترجیح میدهم هر کتابی میخواهم اگر کتاب فروشی بزرگ نزدیک خانه مان نداشت  بروم انقلاب روبروی دانشگاه  مستقیم به اننتشارات مورد نظر و کتابم را تهیه کنم .  

 

راستش جدای از اینها از دیدن این همه آدم جور واجور و ظاهرا علاقه مند به مطالعه که شرط می بندم (به جز اساتید و دانشجو ها  که مجبورند) بیشترشان سالی یک جلدکتاب هم نمی خوانند کلافه ام میکند.. .... به نظرم بیشتر نمایشگاه انواع مد لباس  ومو وتیپهای رنگ و وارنگ است تا  کتاب....... 

 خیلی ها جوگیر میشوند و می آیند کلی کتاب میخرند دریغ از اینکه صفحه ای از آن را بخوانند....  برخی هم برای اینکه در جمع فامیل پز دهند که آره ماهم اهل کتاب و مطالعه هستیم  سری به نمایشگاه  میزنند ...  

بیشتر پدر  مادر ها مثل ما  هم به اصرار بچه هایشان که مدرسه آنها را تشویق میکند و  یک بن کتاب دستشان میدهد به نمایشگاه می آیند. 

 ما هم امسال به اجبار دخترم و خرج کردن بن کتابش علی رقم میل  باطنیمان  راهی نمایشگاه شدیم. بساط پیک نیک  را هم برداشتم .پس از اینکه یک دور و نبم شمسی قمری  دور  نمایشگاه زدیم و جای پارک پیدا نکردیم  و از ترس آنهمه مامور رانندگی که مشغول جریمه کردن ماشین های پارک شده با صاحبان اهل مطالعه و فرهیخته شان بودند و در سالهای پیش ما هم طعم شیرین جریمه به جرم کتاب خوان بودن را چشیده بودیم با التماس به یکی از پارکینگ های به ظاهر تکمیل شده  وارد شدیم.  

 به همسرم گفتم به گمانم درآمدحاصل از این همه جریمه  برای دولت بیشتر از سود فروش کتابهای نمایشگاه باشد و شاید برای همین نمایشگاه بر پا میشود.... 

 خلاصه جواز ورود پیدا کردیم......

 من و دختر  کوچکم روی چمن ها بساط پهن کردیم و مشغول خوردن و بازی شدیم و دختر بزرگم به اتفاق همسرم راهی انتشارات  مورد نظر شدند.  پس از یک ساعتی که برگشتند  قیافه ی دخترم دیدنی بود  او که به گمانش  وقتی برود با انبوهی از کتابهای داستان مواجه میشود . ظاهرا انتشاراتی که مدرسه معرفی کرده بود و بن خریدش را داده بود فقط کتابهای کمک درسی داشت واز آنجا که پدرش هم خسته بود  و حوصله گشت و گذار در نمایشگاه و سایر غرفه ها را نداشت  مستقیم به سراغ همان غرفه رفته بودند ویک کتاب کمک درسی ریاضی مربوط به سال بعدش را خریده بودند و مستقیم  برگشته بودند. 

  فکر میکنم این کتاب منفور ترین کتاب درنظر دخترم که هر روز برای تعطیل شدن مدرسه ها روز شماری مبکند میتوانست باشد.ولی جالب این که به روی خودش نیاوردو با اعتماد به نفس گفت:"تابستان  آنرا میخوانم و خودم را برای  کلاس پنجم اماده میکنم". 

 ومن در دلم گفتم :"جان خودت! " و بعد به او دلداری دادم که قبل از تعطیلات مثل هفته های پیش به کتاب فروشی  سر  خیابان خودمان یا میدان انقلاب سری میزنیم و برای تابستانت هر کتابی که دوست داشتی و مفید بود می توانی بخری. 

 و این دلیل آن است که من هیچگاه به کسی توصیه نمیکنم از نمایشگاه کتاب دیدن کند.

درباره وبلاگمان

این وبلاگ را با کمک همسرم با هدف  پر کردن اوقات بیکاریم  و نوشتن مطالبی که شاید برای دیگران هم مفید باشد  

 

ایجاد کردیم. شاید انگیزه اصلی ما خواندن وبلاگهای زیبای برخی از همشهریانمان مانند وبلاگ "وطن من بیدگل" بود.

 

 یک سال میگذرد وچون هنوز خام است و به خوبی پخته نشده  آنرا به  دوستان معرفی نکردیم  ودر نتیجه خوانندگان  

 

 زیادی نداریم.مگر کسانی که به طور اتفاقی آنرا  خوانده اند.  

 

متاسفانه همسرم به دلیل مشغله کاری زیاد هنوز فرصت نکرده مطلبی بنویسد  وفقط گاهی به وبلاگمان سری میزند و نظر میدهد. 

 

من هم علاقه زیادی دارم به این که هراز گاهی نمای وبلاگ را تغییر دهم  بنابراین تعجب نکنید( چون ما خانم ها اصولا  

 

تنوع طلبیم.اگر پول کافی نداشتیم تا دکوراسیون منزلمان را عوض کنیم چه اشکال دارد دکور وبلاگمان را تغییر میدهیم این  

 

که خرجی ندارد) و چون از جزییات و مسایل تایپ خیلی سر در نمی آورم  غلط غلوطهایی هم دارم که بعضی از  

 

 دوستان لطف میکنند برایم درکامنت شان ذکر میکنند که از آنها ممنونم.  

  

به گمانم این نوع ارتباطات  مجازی اگر چه روح لازم را ندارد ولی برای روحیه انسان میتواند بسیار مفید باشد این که در آن سر شهر  

 

 یا کشور و یا حتی جهان دوستی پیدا میشودومطالب و نوشته هایت  را میخواند ونظر میدهد به این معناست که وجود   

 

هیچ انسانی در دنیا بی تاثیر نیست و مهم تر اینکه هر کس در این عالم رسالتی بر دوش دارد که باید به انجام رساند . 

 

برخی به رسالتشان پی برده اند  که خوشا به حالشان.....بعضی ها  مانند من هنوز اندر خم یک کوچه به دنبال آن  

 

میگردند.......وبرخی هم کلا بی خیالش شده اند....به امید روزی که همه ما به رسالتمان عمل کنیم واز این همه  

 

سرگردانی و پریشانی نجات یابیم و آن روز نمیرسد مگر  اینکه مدینه فاضله توسط حجت خدا بر زمین  ایجاد شود پس برای

 

فرجش که گشایش کار مانیز در آن است  دعا کنیم.

فقط خانم ها بخوانند 2

 

اندر احوالات  گاوان نه من شیرده میگفتیم که علت چیست و راه حل کدام است؟

قضیه این بود که ما زنان پس از یک روز پر از تلاش وخستگی ناشی از ان اگراندکی با بی توجهی وبی مهری همسرانمان نظیر چند ثانیه دیر امدن ویا پاسخ ندادن به همراهش   مواجه شویم

طاقتمان طاق شده و او را علت تمام بدبختیهای  خودمان وجهان هستی دانسته  و حتی دلیل  الودگی هوای تهران وگرمای بالای 40 درجه بیدگل را ناشی از بی توجهی او به زحمات خودمان دانسته و در نتیجه با تمام قدرت دو پا داریم دو پای دیگر قرض کرده لگد میکوبیم به ظرف شیری که با زحمت  دوشیده ایم یا بهتر بگویم از ما دوشانده اند و ان را مقابل چشمان همه نقش بر زمین میکنیم.       

و ناپخته از کوره در میرویم  وهرچه بد و بیراه است نثار زمین وزمان  میکنیم که" نمیدانم چه گناهی به در گاه ایزد یکتا مرتکب شده ام که نصیب گرگ بیابانی چون تو شده ام."

علت اصلی این مساله این است که بسیاری از ماخانمهای محترمه هنوز اداب سخن گفتن و درد دل کردن و برقراری ارتباط کلامی را نیاموخته ایم وگمان می کنیم با داد و بیداد ودر را به تخته کوبیدن وسطل شیر را  بر زمین ریختن می توانیم حرفمان را به

 مردا ن از همه جا بی خبر بفهمانیم.. غافل از این که این گونه رفتار های نا بخردانه ما برای رجال بخت برگشته کاملا عادی است

و جالب تر این که به سبب این  رفتار فقط چند روزی افکار ما مشوش  خواهد بود که چرا بی دلیل خاطر همایونی را      

پریشان نموده ایم

بنابراین راه حل چیست؟

مشکلی که با دستان مبارک خود ایجاد کرده ایم.

راه حل اول قبل از ریختن سطل شیر است....خیلی قبل تر ....یعنی اموزش مهارت های  ارتباطی  که البته پیاده کردن  این روش گاو نر میخواهد و مرد  کهن که در تخصص بنده نیست و باید به اهل  فن مراجعه نمود.

 راه حل دوم اندکی قبل از ریختن سطل شیر است وان این است که سپاهی از رفتارها و اعمال شایسته همسر گرامی را در ذهنمان صف  نموده  ودر برابر سپاهی از رفتارهای ناشایست او که احتمالا شیطان زحمت لشگر کشی ان را به عهده میگیرد برای مبارزه قرار دهیم وببینیم که سطل شیر واژگون خواهد شد یا خیر؟............

 

راه حل سوم   که معمولا پس از شکست از لشکریان شیطان و پس از

 ریختن شیر است ... بهتر است چند روز بعد که ابها از اسیاب افتاد به مرحله اجرا در اید.

این مرحله بعد از تجزیه و تحلیل  موارد زیر باید اجرا شود:

- برشمردن نعمت های خداوند نظیر فرزندانمان و سلامتی و..... .

-به خاطر اوردن مشکلات ظاهری و اخلاقی خودمان مانند بینی بزرگ و یا حسادت به جاری و........که همسرمان تحمل نموده و به روی مبارک نیاورده است که دیگ به دیگچه میگوید رویت سیاهست......

-مقایسه او با مردان معتادو بی کار وبی عار و..........و سرمه کردن او و  بر چشم کشیدن.

بنابراین یک روز پس از بازگشت او از کار.. به روی خود نیاوریم که چند روز پیش چه کردیم و چه گفتیم... انگار اب از اب تکان نخورده است وبا استقبال گرمی لیوان چای پر ملات وغذای مورد علاقه اش را برایش سرو  نماییم....و از انجا که مردان به دلیل مشکلات کاری و فکریشان خیلی زود همه چیز را فراموش میکنند و مهارت زیادی در "خود را به کوچه علی چپ زدن " دارند . به گمانشان  وقایع گذشته کابوس پریشانی بوده که احتمالا تعبیرش همین محبت هاست....

ولی اگر به هر دلیلی به رویتان اورد کافیست بگویید دعوا نمک زندگیست احساس کردم نمک زندگیمان کم شده  متاسفم از این که شورش کردم........

همه اینها را گفتم ولی به این نتیجه میرسم که رطب خورده کی تواند منع رطب کند.......

اشتباه نکنید این متن در مورد اصول همسرداری بود نه کاربرد ضرب المثل ها در متون فارسی ...........

   

.

 

از جملات قصار خودم

  • ''گاهی پس از اینکه به آرزویت میرسی  آرزو میکنی ای کاش نمیرسیدی................ 
  •  
  • مرگ کلید قفل زندان  دنیاست ................ 
  •  
  • زجر آورترین نوع گدایی گدایی محبت است.............. 
  •  
  • بیچاره کسی که همه به حالش غبطه بخورند و او دلش برای خودش بسوزد .....         
  •  
  • چه دردناک است که به کسی  وابسته  باشی  و او به تو هیچ تعلق خاطری نداشته باشد...... 
  •  
  • انسان بدبخت و فقیر کسی است که ثروت داشته باشد ولی هیچ بهره ای از آن نبرد......... 
  •  
  • اگر دلتنگ بودی و ندانستی برای چه کسی یا چه چیزی بدان  دلت برای خودت تنگ شده......  
  •  
  • فقط با مرگ خستگی انسان در میرود.....
  •  
  •